-
کارگران جهان متحد شوید...
یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 11:00
طنین جاودانه اینترناسیوناله به زبان فارسی در یوتیوب ببینید برخیز ای داغ لعنت خورده، دنیای فقر و بندگی جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند روز قطعی، جدال است آخرین رزم ما انترناسیونال است نجات انسانها برما نبخشند فتح و شادی...
-
رزرو
چهارشنبه 31 فروردین 1390 15:58
پست فروردین: رزرو نخندید!! همینیه که هست!!
-
به نگار که هرگز زاده نشد...
یکشنبه 22 اسفند 1389 12:50
قول داده بودی نگار من هم قول داده بودم. من توی این سالها صدها قول شکستم نگار و به دنیا نیامدن تو ثمره شکسته شدن یکی از اون قول هاست. قولت رو نشکن اگر توانایی به زنجیر کشیده شدن در بند اسارت آزادیت رو نداری! مدتهاست که فکر می کنم خوشبختی تناقض عجیبی با آزادی داره. میدونی که کدوم خوشبختی رو میگم نه؟ قولت رو نشکن اگر...
-
در مرزهای جنون
یکشنبه 8 اسفند 1389 15:51
بلند میشم و به ستون آلاچیقی که توی پارکی مشرف به شهر و اتوبان زده شده تکیه میدم و بازی درست از همونجا شروع میشه. بازی زمان. رویا میبینم با چشمهای باز. شهری در تاریکی و چراغهای شب. محو تماشای اتوبان و ماشینها و برجها و ...ناگهان برمی گردم. هنوز غروبه! کجا بودم؟ کجا هستم؟ میدیدم. شهری میدیدم متفاوت از آنچه الان جلوی...
-
از تخیل به علم
دوشنبه 11 بهمن 1389 13:32
بنا نبود اینجا به معرفی کتابهایی که خواندم بپردازم. اما چون به تجربه برام ثابت شد که ایجاد و اداره وبلاگ تخصصی کار من نیست برای همین تصمیم گرفتم همین رویه از هر دری سخنی رو اینجا ادامه بدم تا ببینیم در آینده چی پیش میاد! کتاب «سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی» نوشته فردریک انگلس دومین کتابی هست که از شروع جدی پی دی اف...
-
بشارتی نیست...
جمعه 1 بهمن 1389 00:59
(اینجا جز تصویر خودش هیچ عکس دیگه ای نمیشه گذاشت. فقط اگر دوباره ببینمش...) دقیقا جلوی در رستوران پیدایش شد. کاپشن و چکمه های صورتی رنگ پوشیده بود با موهای مشکی بسته شده از پشت. لبخند کودکانه ای به لبهاش بود و بسته ای دستمال کاغذی در دستش. خشکم میزنه. یک لحظه فکر میکنم این یک شوخیه. دخترک قیافه ای داره فوق العاده...
-
منطق شیطان
دوشنبه 27 دی 1389 15:02
فی البداهه می نویسم چون اگر صبر کنم تا ایده اش در ذهنم شکل بگیره بازم کار دیگه ای پیش میاد و یادم میره!! همین الان کتاب «منطق شیطان» نوشته امین قضایی عزیز از انتشارات الکترونیک مایند موتور رو تموم کردم. منطق شیطان تحلیلی هست ماتریالیستی از کتاب عهد عتیق یهودیان. بررسی سیر تحول یهوه خدای یهودیان و دین یهودیت در سیر...
-
یه عادت مسخره
یکشنبه 28 آذر 1389 15:45
واقعا نمیتونم متمرکز بشم برای نوشتن چیزی که ارزش نوشتن داشته باشه!! اونقدر کار دارم که خودمم نمیدونم چقدره!! این پست فقط در راستای وسواس مازوخیستی من در جهت از دست ندادن یک ماه کامل گذاشته میشه و هیچ هدف دیگه ای نداره...
-
چند تا فیلم خوب (۳)
شنبه 1 آبان 1389 14:54
سری سوم فیلمها واقعا فکر نمیکردم اینقدر حوصله کنم و به سری سوم هم برسم!! 1 (خارج از نوبت!!) نیویورک جز به کل ( Synecdoche, New York ) چارلی کافمن، 2009 اونقدر هیجان زده شدم بعد دیدن این فیلم که نوبت رو رعایت نکردم!! آب دستتون هست بذارید زمین و برید این فیلم رو ببینید! اونم نه یه بار بلکه 4-5 بار. مطمئن باشید با هر بار...
-
چند تا فیلم خوب ۲
چهارشنبه 21 مهر 1389 11:02
خوب... و اما سری دوم ۱. مرگ در ونیز ( Morte a Venezia ) محصول 1971 ایتالیا. به کارگردانی لوچینو ویسکونتی. فیلم نامه بر اساس رمان توماس مان نوشته شده و علاوه بر داستان فوق العاده اش یه موسیقی جادویی هم داره. 2. دیوار (Pink Floid The Wall) محصول 1982. مهم نیست که کارگردانش آلن پارکره. مهم اینه که فیلمنامه اش رو راجر...
-
چند تا فیلم خوب ۱
جمعه 16 مهر 1389 13:18
خیلی وقت بود دوست داشتم در مورد فیلمهایی که این اواخر دیدم اینجا یه چند سطری بنویسم تا هم برای خودم آرشیو بشه و هم اینکه شاید به درد دوستان بخوره. علی الحساب یه چند مورد رو مینویسم تا ببینم بعدا چطور میشه. فیلمهای خوبی هستند. در واقع فیلمهای خیلی خوبی هستند!! 1. سه گانه آبی٬ سفید ٬ قرمز ( Trois couleurs: Rouge ٬ Bleu...
-
بلاخره!
چهارشنبه 31 شهریور 1389 23:25
تصفیه حساب کردم و زدم بیرون به همین سادگی ....
-
استثمار
چهارشنبه 27 مرداد 1389 23:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA پنجره اتاق کار من رو به دیوار واحد بغلی باز می شه که پنجره ای داره با کرکره های همیشه بسته. دیوار زشت و سیمانی و کثیفه. پنجره ها میله دار و در هماهنگی با همان فضای زشت، زندان را تداعی می کنند. اتاق کارم را با سه نفر شریکم. سه تا میز کوچک،صندلی ها، سرور شبکه، پرینترها و......
-
این روزهای من
پنجشنبه 31 تیر 1389 00:36
واقعا نمی دونم وقتی اینهمه حرف داری برای گفتن چطور و از کجا باید شروع کنی! اونقدر تجربه های بکر و تازه و ناب داشتم توی این مدت که هر بار اومدم گوشه ای از اون رو بنویسم مرور و بازتولید اون لحظات و مزه مزه کردن حس و رنگ و بوی همراه با هر خاطره سررشته امور رو از دستم خارج کرد! نمی دونم از آشنا شدن با دختری بگم که برای...
-
همه چی آرومه...
یکشنبه 9 خرداد 1389 14:51
نمیدونم چرا تمام نوشته هام این روزها به نام تو شروع میشه! به خودم نگاه می کنم. به جایی که الان هستم و به زندگی که یک ماهه دارم تجربه اش می کنم. به خودم نگاه می کنم و به رضایت خاطر و خستگی که هر دو با هم در وجودم رخنه کرده و انگار که ماندگار شده. به خودم نگاه می کنم و هنوز مبهوتم. پرویز عزیزم ممنونم که با مرگت زندگی رو...
-
امروز...اینجا
شنبه 11 اردیبهشت 1389 00:43
چند ماه پیش قسم خوردم که تا وقتی روزی مثل امروز نرسیده دیگه اینجا هیچی ننویسم! خوشحالم که به قولی که به خودم دادم عمل نکردم و نوشتم! امروز که اون روز رسیده یکی از بهترین دوستانم دیگه کنارم نیست. دوستی که نبودش رو الان٬ الانی که اینجام بیشتر حس میکنم. پرویز عزیزم ممنونم که تشویقم کردی که قولم رو بشکنم. همیشه می گفتی من...
-
بهشت کیلکاها
سهشنبه 10 فروردین 1389 20:18
بلاخره اون نور طلایی رنگ محسور کننده اعماق سرد و تاریک آب رو روشن کرد. موجی از نور طلایی که نویدبخش گرما و عشق و امید و روشنایی بود. بارقه رحمت آسمانی. چشم امید همه ما که مدتها همه جا رو به دنبالش گشته بودیم. غایت آرزوی تک تک ما. نجات بخش ما. رهایی دهنده ما. هدایت کننده ما به آن سرزمین طلایی نورها و رنگها. سرزمین...
-
پرویز زندگی را دوست داشت
چهارشنبه 19 اسفند 1388 14:02
همیشه میگفتی از بالا به قضیه نگاه کن...از بالا... از بالا.... نمیدونم حالا داری از بالا بهش نگاه میکنی یا واقعا دیگه همه چی تموم شده...رفتی...به همین سادگی رفتی... آخه نامرد ما کلی قرار با هم داشتیم. مگه قرار نبود پوکر یادم بدی؟ مگه قرار نبود با هم بریم مهمونی و نوید رو قال بذاریم؟ مگه قرار نبود با هم توی خیابونها داد...
-
پایان یک رویا
یکشنبه 25 بهمن 1388 23:23
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تصور میکردم که امروز و امشب لبریز میشم از احساساتی که آنقدر همدیگر رو نقض میکنند که آخرش گیج و پریشان و سردرگم رهام کنند . تصور میکردم با بازگشت روزها و شبهای خاص تمام احساسات و عواطف مربوط به اونها هم با همون شدت و قدرت اولیه شون بازخوانی و بازتولید می شوند . تصور...
-
به همین سادگی
پنجشنبه 24 دی 1388 04:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دلیل قاطعی نبود برای میلادم خدایی غنوده در غیاب پدر روضه ی سکوت مادر و من مسیح نبودم انفعال بره ای در انتظار ذبح نه صلب مصلوب تنی دست و پای بسته بر صلیب ستم من از عدم از امکان ناهشیار آزادی زاده شدم و تنم معلول از جبر هیچ علتی نبود تصمیم خاصی نداشتم برای به روز شدن...
-
چاله ها و چاهها
سهشنبه 3 آذر 1388 00:55
تا مدتی که نمی دونم چقدره نمی نویسم همین
-
عشق
پنجشنبه 28 آبان 1388 18:13
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چند وقت پیش به طور اتفاقی به وبلاگی برخوردم. یادم نیست مطلب نوشته شده دقیقا در مورد چه چیزی بود اما چیزی که توجهم را جلب کرد کامنت یکی دو نفر از خوانندگان سایت بود به این مضمون که یک مرد هیچ وقت با کسی که عاشقش هست، معاشقه نمی کنه . (منظور خارج از چارچوب ازدواج...
-
Hey you!
شنبه 16 آبان 1388 00:50
چقدر زیبا تصویر میکنه احساسم رو این آهنگ پینک فلوید... Hey You Hey you, out there in the cold Getting lonely, getting old Can you feel me? Hey you, standing in the aisles With itchy feet and fading smile Can you feel me? Hey you, don't help them to bury the light Don't give in without a fight. Hey you, out there on...
-
شاهدان بی صدا
شنبه 9 آبان 1388 00:35
یه آسمون دو تا درخت یه آفتاب یه بند رخت...
-
بازهم نوستالژی
پنجشنبه 7 آبان 1388 01:50
(دلم می خواست اینجا یک عکس گروهی از انسانهای متعلق به ۱۰ سال پیش رو نصب کنم که با هم در یک قاب پاییزی منجمد شده بودند. اما چون متاسفانه ۱۰ سال پیش دنیا اینقدر دیجیتال نبود و منم دسترسی به اسکنر نداشتم٬ نتونستم) و البته بیشتر دلم می خواست سردر این وبلاگ یک تابلو آویزون کنم و روش بنویسم: اینجا تا اطلاع ثانوی تعطیل است...
-
تنت
دوشنبه 4 آبان 1388 01:13
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 حجم است این بدیهی ترین فریاد ماده که زیر سایه ی کرخت شب در نگاه تاریک من تعبیر نمی شود و تن تو آه آه با آن مجاری تنگش و دهانی بسته که زبانی آغاز شود و هر عروج من آهیست و هر هبوط من آه شیارواره تنگ تنت اروتیکه میدونم شاعرش هم می دونست و زیرش نوشته بود: لحن اروتیک هم...
-
سه گانه من
چهارشنبه 29 مهر 1388 19:00
از خواب بعد از ظهر بیدار میشم. همه جا تاریکی مطلقه و سکوت. برای چند ثانیه حس زمان و مکانم رو گم می کنم و بعد یک احساس انزجار قوی از همه چیز سراغم میاد. چنین بیدار شدنهای ناخوشایندی همیشه برای من تنهایی و مرگ رو تداعی می کنه. ساعت ۳ بعد از نیمه شبه و خواب پر زده و رفته نمی دونم به کجا. تلاش نمی کنم برای پیدا کردنش. حس...
-
آخ
یکشنبه 26 مهر 1388 23:16
اگه تونستی از دنیای باخ برای یک ساعتی خارج بشی آلبوم جدید نامجو رو گوش کن. حداقل شعر "بینظیر" رو گوش کن. محشره! اینهمه هنجار شکنی و اخلاق گریزی رو از نامجو انتظار نداشتم. اونقدر قابل تصور و تخیله صحنه هایی که توصیف میکنه که باور نکردنی به نظر می رسه. چقدر لذت میبرم از به اوج رسیدن همزمان محتوای شعر و لحن و...
-
سکوت و لبخند
شنبه 25 مهر 1388 23:38
ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش های لبهای عاشق من بسپار باد ما را خواهد برد باد ما را خواهد برد این روزها خودم رو غرق کردم در فیلم و موسیقی و کتاب. نه برای فرار از اتفاقی افتاده که شاید برای بیشتر و بیشتر فرو رفتن و نفوذ کردن در اون! "باد...
-
بازخورد
پنجشنبه 23 مهر 1388 19:43
اینجا مال خودمه برای کلماتی که توش می نویسم مجبور نیستم به هیچ کسی حساب پس بدم و مختارم هرچی دلم می خواد توش بنویسم کشف این حقیقت تازگی ها یک لذت سادومازوخیستی بهم میده Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 قبول دست ِ کلمات را من همیشه زود رو می کنم پس تو بگو این بار ، چه می خواهی بکنی با من و تکرار...