پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

درد نوشتن!

نوشتن مثل به دنیا آوردنه. رهایی از بار زنده و جانداری که در درونت سنگینی میکنه. نوشتن یک جور زنده زاییه. تبدیل جنین به کودک و بعد شاهد رشد و به بار نشستنش بودن. نوشتن برای زائو یک نیازه. نیازی که اگر براورده نشه هم فرد رو میکشه هم کلام رو.

گاهی وقتها وجود  بار سنگینی رو در درون خودمون حس میکنیم. تلاش میکنیم برای به دنیا آوردنش٬ سالم به دنیا آوردنش! زور میزنیم. زوووور... اما...

یا احساسی که داریم فقط یه حاملگی تخیلیه و یا جنین یه کیست رحم بیشتر نیست!! در هر دو حالت ما مادران بدبختی هستیم. کودکی در کار نیست!!

به استفراغ و تهوع هم میشه تشبیهش کرد! تهوع فقط توهم استفراغه. میخوای معده ات رو خالی کنی اما معده ات ذاتا خالیه!! و یا پره و هنوز اماده استفراغ نشده. باید صبر کنی تا حالت بدتر بشه. اون وقت شاید...


نمی خوام  یک مرده زا باشم یا یک متوهم. از تهوع هم بدم میاد

برای همین یه مدت دیگه هم نمینویسم

اینجا رو فعلا همین طوری تحمل کنید!!


روح، انسان، حیوان

هر کدوممون در درونمون یک نیمه پنهان داریم. قسمت تاریک درونمون که مدتهای مدید، شاید برای خیلی ها برای تمام عمر حتی! در انزوا و ظلمت میمونه و یک روز٬ یک ساعت٬ یک لحظه خاص ناگهان با تمام قدرتش نمود پیدا میکنه و اون روز با تعجب یه نگاهی به خودمون می اندازیم و میفهمیم خودشناسی سرابی یه که هیچ وقت بهش نمیرسیم. میفهمیم که در وجودمون همیشه یه قابیل، یه یهودا و یه مدوزا پنهان بوده و فقط فرصت ورود از فضای خلاق به فضای خلق شونده رو نداشته. این بعد حیوانی انسان نیست، بعد انسانی روحه. اونقدر انسانی که بی اختیار دوست داشتنی و طبیعی به نظر میرسه