پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

به همین سادگی

دلیل قاطعی نبود برای میلادم

خدایی غنوده در غیاب پدر

روضه ی سکوت مادر

و من مسیح نبودم

انفعال بره ای در انتظار ذبح

نه صلب مصلوب تنی دست و پای بسته بر صلیب ستم

من از عدم

از امکان ناهشیار آزادی زاده شدم

و تنم معلول از جبر هیچ علتی نبود


تصمیم خاصی نداشتم برای به روز شدن در روز تولدم. در واقع....این شعر وسوسه ام کرد.

کسانی که باید بدونند میدونند شاعرش کیه...

همین

نظرات 12 + ارسال نظر
خاطره جمعه 25 دی 1388 ساعت 12:16 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

تولدت مبارک
امیدوارم روزاهای شادی در پیش رو داشته باشی

پرویز یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

تصمیم غیر قابل تغییر گرفتن برای آینده مستبدانه است و متعصبانه...
مرسی ...

صونا دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 03:30 ق.ظ http://hoveyat.blogsky.com

سلام و درود؛
نمی دونم منو یادته یا نه !
اون دور دورا باهم دوست بودیم!
برام آرزوی موفقیت کردی!
منم برات آرزوی موفقیت دارم!
اگه تولدت بوده مبارک ،
من نمی دونم این شعر از کیه، ولی زیبا بود، که توش فریاد رو به تحریر در آورده،

صونا دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 06:10 ب.ظ http://hoveyat.blogsky.com

آدم ها به ظاهر تغییر می کنن ولی اصل و ذاتشون به قوتش باقیه!
ولی وقتی آدم به گذشته بر می گرده می بینه نه خودش که همه چیز عوض شده!!
نگاه ها ...
رفتارها...
دیدگاه ها...
زندگی ها...
....
با این حال ممنون که با حضور سبزت به من امید دادی هنوز دوستان هستند...

فریده پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 02:42 ب.ظ

تولدت خیلی مبارک باشه.هرچند کمی دیر شد.

م. هومن جمعه 2 بهمن 1388 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.sherepaqrsi.persianblog.ir

میلادت مبارک . باید خیلی زودتر بهت تبریک می گفتم دامون عزیزم اما متاسفانه نشد . هر چند خود من شخصاً علاقه ای به تولدم ندارم چون یاد کارهایی که نکردم می افتم .

سینا شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

سلام
هرچند دیر ولی تولدت مبارک.

ای بابا صحیح کردن اوراق دیگران دیگه زوره!

داش آکل سه‌شنبه 13 بهمن 1388 ساعت 03:13 ق.ظ

دنبال ایمیلت میگشتم که بهت ایمیل بدم و بگم کجایی و چقدر غیبتت به طول انجامید! غیبیت کبرایی بود واسه خودش!
دلیل اینکه بیشتر یادت میکردم شاید بخاطر این بود که کتاب فراسوی نیک و بد نیچه رو خریده بودم! شاید! و واقعا جالبه بدونی که احساس میکردم واقعا دارم میفهمم حرفهای نیچه رو! برعکس کتاب اینک آن انسانش که موقع خوندنش واقعا میشد تصور کرد که گاوآهن بهم بستن و من رو ملزوم به دویدن کردن! البته نمیگم لذتی نداشت ولی همچین دشواری برای من داشت!
باری! با اینکه میدونم خیلی دیره ولی خب بهرحال من خبر نداشتم پس الان تولدتو بهت تبریک میگم! تولدت مبارک.
در ضمن اگر خواستی چیزی بگی به ایمیلم اگر بزنی زودتر میخونم تا وبلاگ! یه نگاهی به آخرین پست بندازی برات پرواضح میشه موضوع {وینک}
زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزو مندم.
شاد و سرزنده باشی!
داش آکل

داش اکل جمعه 16 بهمن 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

خب درواقع من انتظار داشتم روزی که کامنت رو گذاشتم به آخرین نوشته ام نگاه بیاندازی! قریب به ۱ ماهی بود که ننوشته بودم! منم حس نوشتن ندارم و نداشتم! نداشتم و ندارم!
اون شعر هم مال سهراب سپهری با احساس عزیز بود!
اینروزها حال و حوصله ی خوبی ندارم. امیدوارم زود این دوران هم نماند به جای!
گفتی بودیسم! من همیشه آرامش بودیسم رو مورد ستایش و تکریم قرار میدادم و میدم و البته روح قوی ای که درش دیده میشه! منتها بعضی از چیزهایی که اخیرا درباره شون خوندم نظرم رو تحت الشعاع قرار داد! اینکه عقیده دارن زن و محبت زن مانع رسیدن به آرامش و روح والاست و از این قبیل حرفها که هیچ به من سازگار نیست!
نیچه هم گاهی با حرفهاش خیلی رادیکالیزه میشه, اون هم از این حرفها زیاد داره, منتها خوبیه نیچه اینه که به کل حرفهاش رو در لفاف هجو و بازی با کلمات بیان میکنه و هیچ عقیده ی مستقیمی ازش نمیشه پیدا کرد یا دریافت!
خوشحال شدم کامنتت رو دیدم دامون عزیز...
خندیدنِ قشنگ و
احوالِ خوبِ وقتِ شما به خیر.
داش آکــُــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل

مرسی از کامنتت
به نظر من حس نوشتن بستگی مستقیمی با میزان و کیفیت تجربه هات داره. وقتی در کسالت زندگی روزمره گرفتار شدی نوشتن هم سخت میشه...حداقل در باره من این مساله صدق میکنه...
در مورد بودیسم این چیزی که گفتی به این شکل رادیکالیزه وجود نداره. البته تا جایی که من میدونم. رابطه بین زن و مرد هیچ گاه در بودیسم زیر سوال نمیره مگر در مورد جامعه روحانیت اون که مثل خیلی از آیینهای دیگه این رابطه رو نهی میکنه که البته من خودم هم نظر خوشی راجع بهش ندارم... اما بیشتر تصور میکنم مساله نهی هم حتی در کار نیست بلکه نوعی عبور کردن مطرحه. نوعی گذشتن از این رابطه و بالاتر رفتن شاید و به نظر من برای اینکه از چیزی عبور کنی باید اون رو کاملا تجربه کنی نه اینکه ازش فرار کنی!
به هر روی...خوشحالم از اینکه به یاد من هستی.
امیدوارم بازم ببینمت رفیق
خوش باشی

ترلان سه‌شنبه 20 بهمن 1388 ساعت 05:01 ب.ظ http://apaptosis.blogfa.com

هی....تولدت با کلی تاخیر مبارک....!من به روزم...خبری نیست ازت...

اگه گفتی کیم؟ شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

شاعرش فکر کنم منم یا به جای اون میم اول منم یه الف خوشگل و ناز بزار D:

یه راهنماییت میکنم که بفهمی کی هستم من همونیم که تا باهاش حرف میزنی از اول اولش میخندی تا آخر آخرش بعد تهش.

یه راهنمایی دیگه :

پوووووووووووووووووووووووووووو

جدا" اگر ندونی کی هستم به مدرک و زندگی و اصلا" خودت شک میکنم

دیاکو من تو رو میکشم!!!!
شیطونه میگه اون کامنت اولی رو هم منتشر کن بذار آبروش بره!!
البته اصلا یادم نبود تو دیگه آبرو نداری!!!!! :))
در ضمن آگاهیت رو خالی نگه دار بقیه بقیه!! :))

دیاکو یکشنبه 1 فروردین 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http:// فعلا ندارم ، داشتم ها ، اما فعل

سلااااااااااااااااااااااااااام.

این خانوم یا آقای دامون یا آقا یا خانوم دامون رو من خیلی دوستش دارم ، با حاله ، یه جوریه ، یه حالیه ((:

بعصی وقتا از دستش در میره نوشته های قشنگی می نویسه اونم دست خودش نیست از الهامات من هستش ، ما باقی اون چیزهایی هم که مینویسه من هیچ مسئولیتی در قبالشون به عهده نمیگیرم ، معلوم نسیت میره از پستوی کدوم عطاری بیروشون میکشه و به مخیله اش میخوره و مینویسه شون D:

همین.....
( البته فعلا" همین چون میخوام یه وبلاگ بزنم و هرچی که خواننده داره بزنم تو گوششون و بیان پیش خودم و دیگه الهاماتم رو نخونن ، نوشته های راستین خود خودم رو بخونن)

ابن هم شکلک مورد علاقه من D:

:))
اصلا نمیدونم به تو یکی دیگه چی میشه گفت!! :))
فقط این رو بگم که یکی دو تا از خواننده های من اگه سر بزنن به بلاگت کاسه کوزه ات رو جمع میکنی و الفرااااررر!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد