پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

برای عقابم

..........

زندگی این اسارت کوچک

تو را چون بلوغ مانده در پیراهنم که گه گاه سرکشی میکند و

به غارت میبرد تمام شرم و حیا را

به من بخشیده

این بار،
کنار اسمت نقطه چین نخواهم گذاشت، اگرچه

میترسم

می نویسمت

به هیئت حرف حرف نامت

می نویسمت

شاید جسارت من هم در آینده های آینده رسوب کند

.......

 

مرسی سیاوش به خاطر این شعرنامه که خیلی وقت پیش تو وبلاگت گذاشته بودی و امروز حرف دل من رو فریاد میزنه

 

 

 

مرزهای ممنوعه(۱)

رابطه جنسی مساله ای فردی یا اجتماعی؟!

حتی نوشتن و حرف زدن در این مورد برای خیلی ها امری زننده است! تابوی رابطه جنسی تا وقتی شکسته نشده به سرکوب و اهانت منتهی میشه و اگر شکسته بشه در جامعه ای مثل جامعه ما نمیشه پیش بینی کرد که به کجاها میکشه!

خیلی حرفها میشه در مورد این مساله زد اما چیزی که برای من جالبه اینه که چرا این مساله به نظر من تا حد زیادی شخصی به یک پدیده اجتماعی- سنتی- دینی تبدیل شده؟ و این تبدیل به سود چه کسانیه؟
کتاب 1984 اورول به یادم میاد. جامعه ای که رابطه جنسی فقط در چارچوب ازدواجهای صرفا حزبی مجازه و با یک برنامه تبلیغاتی بزرگ تلاش میشه که این رابطه رو به عنوان "وظیفه ما نسبت به حزب" مطرح کنند. جملات جولیا در کتاب همه چیز رو روشن و بی پرده بیان میکنه:

" به هنگام هماغوشی نیرو مصرف میکنی و پس از آن احساس خوشحالی میکنی و ککت برای هیچ چیز نمیگزد. آنها نمی توانند چنین چیزی را تحمل کنند. از تو میخواهند که در تمام احوال سرشار از نیرو باشی. تمام این هلهله ها و قدم روها و پرچم تکان دادن ها جز نیروی شهوی فروکوفته نیست. اگر در درون خوشحال باشی چه دلیل دارد که درباره (ناظر کبیر) و (برنامه سه ساله) و مراسم (دو دقیقه نفرت) و دیگر کوفت و زهرمار ها (مثل ولا.. فق..، انرژی هسته ای، مردم مظلوم فلسطین...) دچار نفرت شوی... بین عفاف و همرنگی سیاسی پیوندی مستقیم و نزدیک برقرار است..."

به نظر من میشه یک جمله دیگه هم به آخر این پاراگراف اضافه کرد:

بین عفاف و جهالت هم یک رابطه مستقیم برقراره

هیچ فکر کردید چرا بیشترین حساسیت نسبت به این مساله در اسلامه نه در دینهای دیگه؟

هیچ فکر کردید چرا کشورهای درگیر ناامنی و آشوب سیاسی- اجتماعی بیشتر درگیر این مسایل هستند تا کشورهای مرفه و در آرامش؟

هیچ فکر کردید چرا رابطه جنسی در جوامع سنتی با تعصبهای تند و کورکورانه بیشتر از سایر جاها سرکوب میشه؟

اگه تا به حال راجع به این مسایل فکر نکردید شاید دیگه وقتشه که این کار رو بکنید

بدون خودسانسوری، بدون ترس، بدون شرم

یک اگر با یک برابر بود...

به یاد سروان بابک گوهری که فرزندش رو ندیده رفت و همه خدمه پروازی c130

 

وقتی میگن 2 سال از سقوط  c130 گذشت اولین چیزی که به فکرتون میرسه چیه؟

- کشته شدن جوونهای بی گناه مردم؟

- از بین رفتن جمعی از روزنامه نگاران کشور؟

- عدم پاسخگویی مقامات مسوول و تعیین علل سقوط هواپیما؟

- از دست دادن یک هواپیمای چندین میلیون دلاری؟

- کنجکاو شدن در مورد احتمال مثلا خرابکاری در هواپیما؟

- شونه بالا انداختن و گفتن به من چه؟!

.....

صادقانه بگین

- فکر میکنین چند درصد حتی یک لحظه به یاد خدمه پروازی c130 می افتیم بدون اینکه بخواییم به خاطر اشتباه احتمالی!!! اونها در پرواز فحش و ناسزا بارشون کنیم؟

- چند درصد یادمون می آد که اونها هم جوونهایی بودند که اگر نگم ارزشمندتر از خیلی از این ژورنالیستها که دست کم برابر با اونها

- چند درصد یادمون می آد که شاید اشتباه واقعا از خدمه پروازی نبوده که اینقدر بیرحمانه داریم به لجنشون میکشیم؟

- چند درصد یادمون می آد که توی شیون یک هفته ای تلویزیون و مطبوعات و کوچه و بازار حتی یک بار هم اسمی از شهدای نظامی سانحه برده نشد؟

- چند درصد به خانواده اون پروازیهایی فکر میکنیم که حتی یک پیغام تسلیت هم براشون فرستاده نشد؟

....

فراموش کردن خیلی راحته

به خصوص برای ما

برای ملتی با حافظه تاریخی در حد صفر!

ای کاش فقط کمی هوشیار تر و یه خورده منصف تر بودیم

امروز سالگرد یک فاجعه در تاریخ هوانوردی کشورمونه

بیایید قربانیها رو دسته بندی نکنیم!

بیایید یک بار هم که شده ثابت کنیم که

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

باز یک با یک برابر بود

 

اگه روزمرگی زندگی عادی و خسته کننده مون هنوز اندک علاقه ای به بیشتر دونستن در مورد این حادثه در وجودتون باقی گذاشته یه سری به اینجا بزنین

 

زندگی جنگ و دیگر هیچ

به مرگ فکر میکنم و به زندگی و

به ملتی که با یه لبخند گنده میگه "یه هواپیماشون هم افتاد"

دیروز خلیج فارس 2 تا عقاب رو بلعید. به خاطر چی؟ به خاطر کی؟

به ملتی فکر میکنم که نیشش تا بناگوش باز میشه تا بگه به خاطر نظام

به ملتی فکر میکنم که میگه حقوق میگیرن به خاطر همین کارا

به ملتی فکر میکنم که میگه هرکی هندونه بخوره پای لرزش هم میشینه

به ملتی فکر میکنم که میگه کسی مجبورشون نکرده بوده که..

راست میگین. کسی مجبورشون نکرده، پول میگیرن و قبول کردند که بازی اشکنک داره اما

ملت عزیزم که حالم داره از بوی گند نفسهای زهرآگینتون به هم میخوره

آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

تا تاریخ یک بار دیگه برای ما مردم فراموشکار قدر ناشناس تکرار شه

تا روزی برسه که با التماسهای گوسفندوار چشم بدوزیم به همینهایی که داریم میگیم برای نظام و به خاطر پول دارن کار میکنن

تا روزی برسه که دوباره خدمت به نظام جاشو با واژه های چاپلوسانه خدمت برای مردم عوض کنه

و آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

تا همین هایی که امروز بهشون میخندیم

همینهایی که امروز حاضر نیستیم سرنوشتمون رو با سرنوشتشون پیوند بزنیم

همینهایی که الان با تحقیر نگاهشون میکنیم

همین هایی که وجودشون رو به چاهی تشبیه میکنیم که باید مواظب باشیم توش نیفتیم

همین ها

همین خدمتکاران نظام

اون روز حاضر نشن که برای نظام بجنگند و بمیرند

آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

که کرگدنها تفنگ به دست نگیرن، نهنگها دل به دریا نزنن و عقابها نپرند

میخوام نابود بشه اون ملتی که هویت و تاریخش رو فراوموش کرده

میخوام محو بشه اون ملتی که نمک میخوره و نمکدان میشکنه

دلم میخواد اینایی رو که الان دارن اونیفرم پوشها رو اینطور محکوم میکنن و مثل طاعون زده ها ازشون فرار میکنن رو اون روز ببینم

 

دیروز 2 تا عقاب پرواز کردن به سمت خورشید.

و تو

عقاب من

اینو بدون که من باهات میمونم

طاعونت رو با گونه های سرخ خونی این ملت سالم عوض نمیکنم

و اشکهای دیروزت رو با این خنده های تهوع آور کاغذی

چشمات هنوز هم رنگ دریاست و نفست بوی کاجهای وحشی رو میده.

همین طور بمون

ما نابود شدیم

ما غرق شدیم

منو بیرون بکش از این گنداب فراموشکاران

من انتخابمو کردم

یه روز زندگی تو آشیانه عقاب هارو ترجیح میدم به هزار سال خرخر کردن توی این خوکدونی

من انتخابمو کردم

............................

(Wake me up)
Wake me up inside
(I can’t wake up)
Wake me up inside
(Save me)
call my name and save me from the nothing I’ve become

Now that I know what I’m without
you can't just leave me
breathe into me and make me real
bring me to life

………………

 

 

 

 

 

 

انتخاب

یکی کار میکنه و تو کارش با طبیعت احاطه کننده آدمها و مادیات مربوط به اونها بازی میکنه

 

یکی کار میکنه و تو کارش با جان انسانها بازی میکنه

 

یکی کار میکنه و تو کارش با روح انسانها بازی میکنه

 

یکی کار میکنه و تو کارش به خاطر انسانها با جان خودش بازی میکنه!

 

 

یه شغل بذارین جای هر کدوم و صادقانه بگین کدوم یکیش براتون ارزشمندتره!

فکر میکنین نظر شما نظر اجتماع هم هست؟

جواب این سوال برام خیلی مهمه. منتظرم

چرخه معیوب عشق

محبت مادری (و تا حدودی پدری) یه غریضست. غریضه ای که تو تمام جانوران و از جمله انسان وجود داره. شریعتی توی کتاب کویرش از محبت مادرانه مرغی میگه که برای مستقل شدن جوجش اونو بیرحمانه تنبه میکنه و میگه:

 

عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده است و در اوج ایثارش به قساوت...

 

این عشق نیست شریعتی عزیز! این کاری که این مرغ میکنه تحت غریزه اییه که میراث پاره مغزهای میلیاردها میلیارد مرغیه که نیاکان اون پرنده رو تشکیل میدادند!همین! محبت مادری یعنی چی؟ زنی تو رو 9 ماه تو وجود خودش حمل میکنه. با درد به دنیا می آردت و میشی مرکز جهان برای اون زن! نازت رو میکشه و دردت رو به جون میخره مشکلاتت رو تحمل میکنه. نمیخوره تا تو بخوری و نمیپوشه تا تو بپوشی خم میشه تا بالیدن تو رو ببینه. از خیلی از آرزوهای خودش میگذره به خاطر تو.و به یاد میسپاره و تو تک تک سلولهای مغزش ذخیره میکنه که چه ها کرده. تمام آرزوهای سرخوردشو برای فرزندش نگه میداره و دم نمیزنه. خودش میگه که اینهارو انجام میده چون دوست داره و هیچ انتظاری ازت در قبالشون نداره!(زهی خیال باطل!!). حتی خودشم نمیتونه بگه چرا! تا به حال هیچ مادری نتونسته بگه چرا فرزندش رو دوست داره و براش فداکاری میکنه

 و تو بزرگ میشی. برای خودت کسی میشی. میرسی به اونجایی که باید برای خودت تصمیم بگیری و اونجاست که بزرگترین تراژدی دنیا خلق میشه.

 

من با اراده خودم به دنیا نیومدم. من با اراده خودم پدر و مادرم رو انتخاب نکردم که گدا باشن یا شاهزاده. من ضعیف و ناتوان به دنیا آورده شدم. حتی انتخاب اینکه ضعیف و محتاج محبت باشم هم دست خودم نبود. و محبت دیدم و نوازش شدم و برام فداکاری شد. نه موقعیتم ایجاب میکرد و نه شعورش رو داشتم که بخوام قبولش نکنم و حالا من به اینجا رسیدم با کوله باری از فداکاری و آرزوهای ناتمام والدینم که روی شونه هام سنگینی میکنه. با یه دنیا انتظار برای تلافی همه اون محبتها و اونهمه ایثار! ایثاری که از روی غریضه مادرانه شکل بگیره یه قدردانی غریضی هم میخواد. و وای به حال کسی که بخواد ذره ای از این چرخه بیرون بیاد!

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو درس بخونی تا بتونن بهت افتخار کنن

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو شغل بالایی به دست بیاری تا عیضا مثل حالت بالا و یکی هم اینکه (البته این در مورد من کمتر صدق میکنه) بتونی بخشی از ایثار مادی رو که برای بزرگ شدنت شده رو جبران کنی

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو مطیع محض باشی در مقابل ارزشهای خانوادت که در یه مقیاس بزرگتر در اکثر موارد ارزشهای جامعه رو میسازن. و اگه اعتراض کردی بیرحمانه سرکوب بشی مثل همون جوجه چون این سرکوب شدن همیشه به خیر و صلاحته.

 

(من خیلی از این واژه همیشه میترسم. یه جوری بوی دیکتاتوری و زور میده. جالبه همه کسایی که توسط پدر و مادرشون از انجام کاری منع شدن یا به انجام کاری تشویق شدن همیشه همیشه موفق از آب دراومدن و بعدها از یاغی گریشون پشیمون شدن. برای من خیلی جالبه که حتی یک استثنا هم وجود نداره! 100% درست بودن یه نتیجه همیشه شک برانگیزه. پس نتایج منفی کجان؟ نبودن؟ تو مساله ای اینقدر انسانی که با هیچ قاعده و قانون ریاضی نمیشه به چارچوبش کشید و با قبول اینکه انسان هیچ وقت معصوم نبوده و همیشه خطا کرده،قابل قبول نیست. پس یا آگاهانه و یا ناآگاهانه حذف شدن؟ شاید نتایج تبدیل شدن به آدکهای نقاب موفقیت به چهره زده جامعه کنونی ما یا به تلخی با برچسب افراد شکست خورده از جامعه حذف و کنار گذاشته شدن؟!!)

 

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه یه همسر خوب پیدا کنی. همسر خوب یعنی کسی که تمام در و همسایه تعریفشو بکنن. تا والدینت با افتخار سرشون رو به خاطر این تعریفها بالا بگیرن

- جبرام محبت مادرانه یعنی اینکه تو سعی کنی هیچ وقت شکست نخوری تا مبادا نتیجه یک عمر تلاش اونها برای بزرگ کردنت تو یه لحظه محو بشه و از بین بره

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو بچه هایی تربیت کنی تا اونها دوباره به نوه هاشون افتخار کنن

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو زندگیت در آسایش باشه تا اونها خیالشون راحت باشه و از اینکه تو رو به یه سر و سامون خوبی رسوندن به خودشون ببالن

- جبران محبت مادرانه یعنی اینکه تو تا حد امکان سعی کنی قبل از اونها نمیری تا اونها غم تلخ مرگ فرزند رو نچشند.

 

متن رو یه بار دیگه با دقت بخونین و به من بگین که

من، دامون 26 ساله، فرزند خلف دیروز و یاغی امروز کجای این چرخه معیوب عشق گم شدم؟

ای کاش مجبور به بازپس دادن عشقی نبودم که برای دریافتش هیچ اراده ای از خودم نداشتم

یا من یا خودت!

توی این چهار روز از زندگیم خیلی اتفاقها افتاده. توی این چند روزه من پوست انداختم و چندین برابر سایز خودم بزرگ شدم. میخوام بنویسم که چی فکر میکنم چی حس میکنم و چی کار دارن باهام میکنن. میخوام بنویسم تا بمونه. تا حتی خودمم فراموش نکنم که چطور فکر کردم و چه طور عمل کردم. تا سالها بعد این سطور رو یا با افتخار بخونم یا با یه لبخند تلخ!

خیانت برای من جنایتیه بزرگتر از کشتن یه انسان و جز معدود تعاریف اخلاقیه که برای من مفهوم مطلق داره. 100% مطلق. پس از اینجا شروع میکنم. خیانت برای جامعه ما که خانواده من نمونه تیپیک اونه یه مفهوم نسبی شده. در حقیقت برای اطلاق خیانت به یک کار به نتایج اون کار نگاه میشه. اگه مورد قبول بود اون کارت فقط یه شیطنته و اگه نه دهنها پر میشه و این جمله "تو به (اعتماد، علاقه، عشق..) من خیانت کردی" به زبون می آد. پس درس اول: تعریف خیانت قابل جابحاییه. من اینو امروز با تمام وجودم لمس کردم.

من 25 سالمه. نزدیک 2 ماه دیگه میشه 26 سالم. خیلی تصمیمها توی این 26 سال گرفتم. خیلی کارا کردم. خیلی کارا نکردم. به خیلی جاها رسیدم. خیلی چیزا بدست آوردم. اما حالا که دارم با یک فلاش بک دردناک به گذشته نگاه میکنم یه غریبه رو جای خودم میبینم. فقط لحظات معدودی وجود دارن که خودم تو گذشتم حضور داشتم. لحظات خیلی معدود. هرکسی که تا حالا بودم این انسان موفق کامل که الان بوی گندش از هر در و پنجره ای بالا رفته یک عروسک خیمه شب بازی بوده دست خانوادش که اونام هم به نوبه خودشون عروسکهای حقیری بودن دست اجتماع! من هیچ کدوم از تصمیمهای زندگیمو خودم نگرفتم تنها کاری که کردم تایید تصمیماتی بود که برام گرفته شد یا نهایتش گرفتن تصمیاتی که برام مقرر شده بود. 26 سال زندگی من همش کشک بوده. هر چیزی که تو این 26 سال کسب شده متعلق به یه غریبست. من تو تمام عمرم یه ترسو بودم. همیشه از شکست ترسیدم و ریسک نکردم. از سرزنش ترسیدم و خواسته هامو مهار کردم. از عشق ترسیدم و درای قلبمو بستم. از پول زیاد ترسیدم و راههای موفقیتهامو سد کردم و...  ولی دیگه تموم شد. 4روزه که دارم مزه خیلی چیزارو میچشم. اگه تحقیر، اهانت و خیلی چیزای مشابه این رو بذاریم کنار می تونم مزه ترش جسارت رو زیر دندونم حس کنم و طعم شیرین گوسفند نبودنو! نمیدونین چه کیفی داره خورد شدن و سرپا موندن. دلم میسوزه برای همه اونایی که تا حالا امتحانش نکردن! موجودیت خودم رو دارم به خودم اثبات میکنم. من وجود دارم چون مخالفت میکنم. من وجود دارم چون از حرفم دفاع میکنم. من وجود دارم چون به هیچ و پوچ تسلیم نمیشم. تهدید شدم به محرومیت از چیزهایی که حتی فکر کردن بهشون هم برام خنده داره. من از بس خوب بودم که بعضی ها فراموششون شده این تهدیدها برای 14-15 ساله هاست! من چه قدر احمقانه و چه گوسفندوار خوب بودم! ترسم از همه دنیا ریخته. چه قدر حرف قشنگیه که میگن عمل کن اگه عمل کنی ترس محو و نابود میشه. دنیارو به مبارزه دعوت میکنم هم جسارتشو دارم هم توانشو! میدونم که مبارزم علیه عزیزترین کسانمه. چه قدر دردناکه! چه قدر دردناکه که عزیزت بهت میگه انتخاب کن: یا من یا خودت!!

 اگه شما بودین کدومشو انتخاب میکردین؟

 

ادامه داره چون ماجرا هنوز تازه شروع شده. خیلی حرف برای گفتن دارم. خیلی! خواهشمه کسایی بخونن که نمی خوان گوسفند باشن!!

شروع

شروع شد

مبارزه علنی از امروز شروع شد

سخت تر از اونی هست که فکرشو می کردم

پس

باید قویتر از اونی باشم که تصورشو میکردم

همین