پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

زندگی جنگ و دیگر هیچ

به مرگ فکر میکنم و به زندگی و

به ملتی که با یه لبخند گنده میگه "یه هواپیماشون هم افتاد"

دیروز خلیج فارس 2 تا عقاب رو بلعید. به خاطر چی؟ به خاطر کی؟

به ملتی فکر میکنم که نیشش تا بناگوش باز میشه تا بگه به خاطر نظام

به ملتی فکر میکنم که میگه حقوق میگیرن به خاطر همین کارا

به ملتی فکر میکنم که میگه هرکی هندونه بخوره پای لرزش هم میشینه

به ملتی فکر میکنم که میگه کسی مجبورشون نکرده بوده که..

راست میگین. کسی مجبورشون نکرده، پول میگیرن و قبول کردند که بازی اشکنک داره اما

ملت عزیزم که حالم داره از بوی گند نفسهای زهرآگینتون به هم میخوره

آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

تا تاریخ یک بار دیگه برای ما مردم فراموشکار قدر ناشناس تکرار شه

تا روزی برسه که با التماسهای گوسفندوار چشم بدوزیم به همینهایی که داریم میگیم برای نظام و به خاطر پول دارن کار میکنن

تا روزی برسه که دوباره خدمت به نظام جاشو با واژه های چاپلوسانه خدمت برای مردم عوض کنه

و آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

تا همین هایی که امروز بهشون میخندیم

همینهایی که امروز حاضر نیستیم سرنوشتمون رو با سرنوشتشون پیوند بزنیم

همینهایی که الان با تحقیر نگاهشون میکنیم

همین هایی که وجودشون رو به چاهی تشبیه میکنیم که باید مواظب باشیم توش نیفتیم

همین ها

همین خدمتکاران نظام

اون روز حاضر نشن که برای نظام بجنگند و بمیرند

آرزو میکنم

با تمام وجودم آرزو میکنم

که کرگدنها تفنگ به دست نگیرن، نهنگها دل به دریا نزنن و عقابها نپرند

میخوام نابود بشه اون ملتی که هویت و تاریخش رو فراوموش کرده

میخوام محو بشه اون ملتی که نمک میخوره و نمکدان میشکنه

دلم میخواد اینایی رو که الان دارن اونیفرم پوشها رو اینطور محکوم میکنن و مثل طاعون زده ها ازشون فرار میکنن رو اون روز ببینم

 

دیروز 2 تا عقاب پرواز کردن به سمت خورشید.

و تو

عقاب من

اینو بدون که من باهات میمونم

طاعونت رو با گونه های سرخ خونی این ملت سالم عوض نمیکنم

و اشکهای دیروزت رو با این خنده های تهوع آور کاغذی

چشمات هنوز هم رنگ دریاست و نفست بوی کاجهای وحشی رو میده.

همین طور بمون

ما نابود شدیم

ما غرق شدیم

منو بیرون بکش از این گنداب فراموشکاران

من انتخابمو کردم

یه روز زندگی تو آشیانه عقاب هارو ترجیح میدم به هزار سال خرخر کردن توی این خوکدونی

من انتخابمو کردم

............................

(Wake me up)
Wake me up inside
(I can’t wake up)
Wake me up inside
(Save me)
call my name and save me from the nothing I’ve become

Now that I know what I’m without
you can't just leave me
breathe into me and make me real
bring me to life

………………

 

 

 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
عقاب جمعه 9 آذر 1386 ساعت 03:48 ب.ظ

فاکتور بگیریم از این که خودم چی میگم ببین مردم چی مگن
یکی میگه رابین هود نشو
یکی میگه هرچی عشقته
یکی میگه هااا چی گفتی
من به جوابای مردم فکر نمیکنم
فقط انو میدونم که حس زیبایی داره دوست داشته شدن و دوست داشتن
از دوستای گرامی هم میخوام که شعر چاوشی اخوان ثالث رو بخونن
دامون من دوست دارم

تایماز شنبه 10 آذر 1386 ساعت 10:00 ق.ظ

فقط میشه گفت عالی.......
هیچی ندارم برای گفتن. اینقدر زیبا بود که هرکسی رو تحت تاثیر قرار میده

دختربهار یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 11:00 ق.ظ

یه سناریوی کوتاه:میدان جنگ
اینسوی میدان:
- تلفات خیلی سنگین نبود. ۲۰ نفر از اونا به درک واصل شدن و متاسفانه ۲ نفر از ما هم شهید شدن.
آنسوی میدان:
- تلفات خیلی سنگین بود. متاسفانه ۲۰ نفر از ما شهید شدن و فقط تونستیم ۲ نفر از اونا رو به درک بفرستیم.
خوب نظرت چیه؟ معنیه این حرفا چقدر عوض می شه اگه اینوریها ما باشیم یا اونوریها٬ یا اگه جزو هیچکدوم از این دو دسته نباشیم. چرا مفاهیم عوض می شن؟
حق با کیه اینوریا یا اونوریا٬ به نظر من با هردو و در واقع با هیچکدوم. جنگها از اختلافات خیلی ساده شروع می شن٬ ما سفیدیم اونا سیاه٬ ما مسلمونیم اونا مسیحی٬ ما نژادمون برتر از اوناست...
.
.
من درک می کنم اگه خانواده یونیفرم پوشا شاکی باشن اما مردم رو هم کاملا درک می کنم و غمگینم از اینهمه دشمنی.
و در مورد خودم انسانها همیشه بخاطر انسانیتشون برای من قابل احترام بودن و بخاطر انسان نبودنشون غیرقابل احترام...

نارنج یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 03:50 ب.ظ

نظر من هم مثل نظر تایماز....
خیلی بزرگ نوشتی میدونم بزرگ اون چیزی نیست که میخوام بگم میدونم منظورمو درک نمیکنی و میدونم که حسمو میفهمی...
بی ربط:
دارم به شکلاتهای ۲۰۰۰ تمونی فکر میکنم که به خاطر تحریم باید ۵۰۰۰ تومن به خاطرشون پول بدم...
و به کسانی که شاید تحریم ضربه بزرگ تری از گرون شدن شکلات براشون باشه...

داریوش چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 09:57 ق.ظ http://aoum.persianblog.ir

سلام...
در ابتدا متن بسیار خوب و تاثیر گذاری رو قرار دادین...
و
ممنون که به «آاوم» سر زدین... قسمت دوم رو بزودی قرار می دم.
در زمینه ذن و بودیسم کمی تحقیق کردم... ولی هنوز حرف زیادی برای گفتن ندارم و شنونده ام!

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد