پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

یک اگر با یک برابر بود...

به یاد سروان بابک گوهری که فرزندش رو ندیده رفت و همه خدمه پروازی c130

 

وقتی میگن 2 سال از سقوط  c130 گذشت اولین چیزی که به فکرتون میرسه چیه؟

- کشته شدن جوونهای بی گناه مردم؟

- از بین رفتن جمعی از روزنامه نگاران کشور؟

- عدم پاسخگویی مقامات مسوول و تعیین علل سقوط هواپیما؟

- از دست دادن یک هواپیمای چندین میلیون دلاری؟

- کنجکاو شدن در مورد احتمال مثلا خرابکاری در هواپیما؟

- شونه بالا انداختن و گفتن به من چه؟!

.....

صادقانه بگین

- فکر میکنین چند درصد حتی یک لحظه به یاد خدمه پروازی c130 می افتیم بدون اینکه بخواییم به خاطر اشتباه احتمالی!!! اونها در پرواز فحش و ناسزا بارشون کنیم؟

- چند درصد یادمون می آد که اونها هم جوونهایی بودند که اگر نگم ارزشمندتر از خیلی از این ژورنالیستها که دست کم برابر با اونها

- چند درصد یادمون می آد که شاید اشتباه واقعا از خدمه پروازی نبوده که اینقدر بیرحمانه داریم به لجنشون میکشیم؟

- چند درصد یادمون می آد که توی شیون یک هفته ای تلویزیون و مطبوعات و کوچه و بازار حتی یک بار هم اسمی از شهدای نظامی سانحه برده نشد؟

- چند درصد به خانواده اون پروازیهایی فکر میکنیم که حتی یک پیغام تسلیت هم براشون فرستاده نشد؟

....

فراموش کردن خیلی راحته

به خصوص برای ما

برای ملتی با حافظه تاریخی در حد صفر!

ای کاش فقط کمی هوشیار تر و یه خورده منصف تر بودیم

امروز سالگرد یک فاجعه در تاریخ هوانوردی کشورمونه

بیایید قربانیها رو دسته بندی نکنیم!

بیایید یک بار هم که شده ثابت کنیم که

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

باز یک با یک برابر بود

 

اگه روزمرگی زندگی عادی و خسته کننده مون هنوز اندک علاقه ای به بیشتر دونستن در مورد این حادثه در وجودتون باقی گذاشته یه سری به اینجا بزنین

 

نظرات 18 + ارسال نظر
دختربهار جمعه 16 آذر 1386 ساعت 03:29 ب.ظ

بچه که بودم به همه می گفتم دوست دارم وقتی بزرگ شدم خلبان بشم. من همیشه خلبانها رو دوست داشتم چون کاری رو می کنن که من آرزوی انجامشو داشتم. کاش این دست اتفاقات تکرار نشه...
چرا جان و احترام انسانها اینقدر ارزون شده؟

کاپیتان یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 06:19 ب.ظ http://captainos.blogspot.com

برگی بود از هزاران برگ ریخته ی پاییزی

کاپیتان سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 12:50 ق.ظ

خواهش میکنم
شما رو در اولین فرصت اضافه میکنم

سیاوش سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 01:32 ب.ظ

درود دامون عزیز .. راستش اوضاع که همه چیش به هم ریخته الانم کافی نتم .. ۲ تا سیستمم و ۴۰-۵۰ گیگ اطلاعاتم پرید که البته دلایلی داره ! و خب اثاث کشی و بعدشم رفتن عزیزترینم از ایران و بعدش هم جریانات ۱۶ آذر و دستگیری رفقا و ... به زودی بر می گردم رفیق .. پاینده باشی

خاطره سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 03:15 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

هنوز هم وقتی به یاد میارم اشکم درمیاد
حتی لحظه ای هم فکر نکردم خلبان مقصره ....

someone سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 06:32 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

بعد از مدت ها بلاخره به روز شد وبلاگم .
خوشحال می شم سری بزنی ..
منتظرم

سحر

عقاب چهارشنبه 21 آذر 1386 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام دامون من
اول تا یادم نرفته بگم دی دی
مدتیه از خودم می پرسم اگه دامون نبود چیکار می کردم؟
بابت بودنت و بابت مطالبت در مورد ۱۶ اذر ممنون
اولیه بیشتر

تایماز شنبه 24 آذر 1386 ساعت 01:57 ق.ظ

دامون عزیز
باز مطلب منو تند و سرسری خوندی! منظور من فرار از مشکلات نبود. گفته بودم برای کسب انرژی و امید به زندگی لازمه گاهی وقتا فاصله بگیری از مشکلات
دست و پا زدن تو کثافت باعث عادت نمیشه باعث خستگی میشه! از مشکلات فرار نکن! اما باهاشون درگیر هم نشو! نگاه کن و حلش کن

عقاب شنبه 24 آذر 1386 ساعت 07:59 ب.ظ

گشت غمناک دل و جا ن عقا ب چو ازو دور شد ایا م شباب
دید کش دور به انجا م رسید آفتا بش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ناچا ر کند دارویی گیرد و در کا ر کند
صبحگاهی ز پی چا ره کا ر گشت بر با د سبک سیر سوا ر
گله آهنگ چرا داشت به دشت نا گه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبا ن بیم زده ، دل نگران شد پی بره نوزاد دوا ن
کبک در دامن خاری آویخت ما ر پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استا د و نگه کرد و رمید دشت را فا رغ و آزاد گذا شت
چاره مرگ نه کاریست حقیر زنده را دل نشود از جا ن سیر
صید هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت در آن دامن د شت زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در برده
سالها زیسته افزون ز شما ر شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقا ب ز آسما ن سوی زمین شد به شتا ب
گفت : کا ی دیده ز ما بس بیداد با تو امروز مرا کا ر افتا د
مشکلی دارم اگر بگشا یی بکنم هر چه تو می فرما یی
گفت : ما بنده درگا ه توایم تا که هستیم هوا خواه توایم
بنده آماده ، بگو فرما ن چیست ؟ جا ن به راه تو سپا رم جان چیست
دل چو د ر خد مت تو شا د کنم ننگم آید که ز جان یا د کنم
این همه گفت ولی با دل خویش گفتگویی دگر آورد به پیش
کا ین ستمکا ر قوی پنجه کنون از نیا زست چنین زا ر و زبون
لیک نا گه چو غضبنا ک شود زو حسا ب من و جا ن پا ک شود
دوستی را چو نباشد بنیا د حزم باید ا ز دست نداد
در د ل خویش چو این رای گزید پر زد و دورترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقا ب که مرا عمر جلابیست برآ ب
راست ا ست این که مرا تیز پرست لیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت به شتاب ایام ا ز من بگذشت
گر چه از عمر دل سیری نیست مرگ می آید و تد بیری نیست
من و این شهر و این شوکت و جاه عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و با ل نا سا ز به چه فن یا فته ای عمر درا ز؟
پدرم از پدر خویش شنید که یکی زاغ سیه روی پلید
با دو صد حیله به هنگا م شکا ر صد ره از چنگش کرده فرا ر
پدرم نیز به تو دست نیافت تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین چون تو بر شاخ شدی جا یگزین
از سر حسرت با من فرمود کا ین هما ن زاغ پلیدست که بود
عمر من نیز به یغما رفته است یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرما یه این عمر دراز ؟ رازی اینجا ست تو بگشا این را ز
زاغ گفت : ار تو درین تد بیری عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست دگری را چه کند کا ین ز شماست
ز آسمان هیچ نیا یید فرود آخر از ا ین همه پرواز چه سود ؟
پدر من که پس از سیصد و اند کان اندرز بد و دانش و پند
با رها گفت که بر چرخ ا ثیر با دها راست فراوان تا ثیر
با دها کز زبر خاک وزند تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خا ک شوی بالاتر با د را بیش گزند است و ضرر
تا بدانجا که بر ا وج افلاک آیت مرگ شود پیک هلاک
ما از ان سا ل بسی یافته ایم کز بلندی رخ بر تا فته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب عمر بسیا رش از آ ن گشته نصیب
دیگر این خا صیت مردار ا ست عمر مردار خوران بسیا ر ا ست
گند و مردار بهین درما نست چاره رنج تو زا ن آسا نست
خیز و زین بیش ره چرخ مپوی طعمه خویش بر افلاک مپوی
ناودان جا یگهی سخت کوش نکوست به از ا ن کنج حیا ط و لب جوست
من که بس نکته نیکو دانم راه هر برزن و هر کوی دانم
خانه ای در پس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست خوردنیهای فراوانی هست
انچه زاغ چنین داد سراغ گند زاری بود اند ر پس باغ
بوی بد رفته از ان تا ره دور معدن پشه ، مکام زنبور
نفرتش گشته بلای د ل و جان سوزش و کوری دو دیده از آ ن
آن دو همراه رسیدند از راه زاغ بر سفره خود کرد نگا ه
گفت : خوانی که چنین الوانست لایق حضرت چنین مهما نست
می کنم شکر که چنین درویش نیم خجل از ما حضر خویش نیم
گفت و بنشست و بخورد از آ ن گند تا بیاموزد از و مهمان پند
عمر د ر اوج فلک برده به سر دم زده در نفس با د سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش حیوان را همه فرما نبر خویش
با رها آمده شا دان ز سفر به رهش بسته فلک طا ق ظفر
سینه کبک و تذرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه ا و
اینک ا فتاده بر این لاشه و گند باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریش گیج شد ، بست دمی دیده خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر هست پیروزی و زیبا یی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست نفس خرم با د سحرست
دیده بگشود و به هر سو نگریست دید گرد ش اثری زینها نیست
آنچه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود
با ل بر هم زد و بر جست ا ز جا گفت کای یا ر ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بنا ز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی به
گر بر اوج فلکم با ید مرد عمر در گند به سر نتوا ن برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود نقطه ای بود و سپس هیچ نبود


عقاب یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 09:22 ب.ظ

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکُنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم

علی یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 10:59 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام دامون عزیز
امیدوارم که حالت خوب باشه
واقعا که تو راست میگی ما مردم بسیار فراموش کاری هستیم
و فقط به حاشیه بها میدیم نه به اصل موضوع
همیشه این دلیل پیشرفت نکردنمون هست اعصابت رو به هم نریز که خیلی حرفها هست که بخوایم بزنیم .اما به کی!!!!!
من آپ کردم خوشحال میشم یه سر بزنی
موفق باشی

کیوان دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.bajan.blogfa.com

درود رفیق گرامی:
خوش حال ام از این که به من سرزدی و ممنون از تو دوست خوب... وب تو هم جالبه و این که منتظر حضور دوباره و سبز تو هستم... عزت زیاد

حسرت پرواز جمعه 30 آذر 1386 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.hasrate-parvaaz.blogsky.com

سلام دوست گلم.
امیدوارم شاد و سرحال باشی...
وبلاگم به مناسبت یلدا آپ شد...
منتظرت هستم...
عیدتون مبارک. یلدای شادی داشته باشید...

someone شنبه 8 دی 1386 ساعت 01:00 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

یاد اون لحظه ای می یفتم که گفتن هواپیما بچه ها سقوط کرد ..
توی دانشگاه خبر بودم .. سر کلاس
اولین خبری نبود که به سرعت نور می پیچید اما شک بعئش را هیچ گاه نمی تونم فراموش کنم ..
امتحانات پایان ترم اسم هاشون جزئ لیست بود ..
صندلیشون خالی ..
هنوز هم تنم می لرزه ....
به همین سادگی ...

----

به روزم

عقاب شنبه 8 دی 1386 ساعت 08:08 ب.ظ

چه خبر عشق من؟
میدونم کلی خبر داری واسم
و منم کلی خبر واسه تو

تایماز دوشنبه 10 دی 1386 ساعت 07:49 ب.ظ

سلام خوبی؟ تو چرا آپ نمی کنی؟
وبلاگ خودت چلم چوره!!! راستی این چلم چور که گفتی یعنی چی؟
نازنین و تینی وبشون رو پاک کردن! به خاطر بعضی حرفای بعضی ها !!!! البته من در مورد هیچکدوم از این بعضی ها چیزی از تینی نپرسیدم !
آدمهای انشوش کارهای انشوش میکنن و دوستای انشوششون در مورد اون کارهای انشوش چیزی نمی پرسن تا همه چی به روال انشوش خودش ادامه پیدا کنه !!!!!

کاپیتان سه‌شنبه 11 دی 1386 ساعت 08:39 ق.ظ http://captainos.blogspot.com

ای بابا پس کجایی ؟
یه آپ کنن ببینیم اونطرفا چه خبره

دختربهار پنج‌شنبه 13 دی 1386 ساعت 07:44 ب.ظ

تو که تنبل نبودی!....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد