پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

از دی تا دی

چقدر خوبه که آینده رو نمیشه دید!!
سال قبل یادته؟

۲۴ دی ۸۶!
امیدوار بودیم که امسال همچین شبی چطوری باشه!

و چطوری شد!

وجودت رو می خواستم اما حتی صدات رو هم از دست دادم!
امشب تنهام

تنهاترین موجودی که میتونی تصورش رو بکنی

پیچیده در شولای اشک

شکایت نمیکنم

خودم خواستم

زشت ترین تولدم رو چه خوب که هیچ دوستی تبریک  نگفت

زشت ترین تولدم بدون تو مبارک نیست

.........................................................................................

چرا نوشته های من این روزها فقط بوی زوال میده؟!
خسته ام

از دست خودم خسته ام



سحر هم رفت...

روزه سکوتم رو چه غمگینانه میشکنم

سحر هم رفت....

شب یلدا... تصادف اتومبیل... فقط یک کشته...سحر رومی...25 سالش نشده بود هنوز...

من الان فهمیدم...


البته نمیدونم چرا اما حس می کنم جای دوری نرفته. همین نزدیکیهاست!! داره زندگی رو یه جور دیگه تجربه میکنه. برات فقط دلتنگم سحر جان. همین

خانه جدید مبارک


اینم آخرین شعرش در وبلاگش:


مرا چه به تنهایی و سکوت ؟


نقاشی می کشم .
دنیای وارونه ام را ،
از اینجا تا بی انتهایی تو .
رنگ در طرح .
بوسه ای بر باد .
درختی در آغوش خاک .
آسمانی بی ماه .
طبیعتی برهنه
و من .
چشمانم حکایت ها دارد ...
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
زندگی باید

درد نوشتن!

نوشتن مثل به دنیا آوردنه. رهایی از بار زنده و جانداری که در درونت سنگینی میکنه. نوشتن یک جور زنده زاییه. تبدیل جنین به کودک و بعد شاهد رشد و به بار نشستنش بودن. نوشتن برای زائو یک نیازه. نیازی که اگر براورده نشه هم فرد رو میکشه هم کلام رو.

گاهی وقتها وجود  بار سنگینی رو در درون خودمون حس میکنیم. تلاش میکنیم برای به دنیا آوردنش٬ سالم به دنیا آوردنش! زور میزنیم. زوووور... اما...

یا احساسی که داریم فقط یه حاملگی تخیلیه و یا جنین یه کیست رحم بیشتر نیست!! در هر دو حالت ما مادران بدبختی هستیم. کودکی در کار نیست!!

به استفراغ و تهوع هم میشه تشبیهش کرد! تهوع فقط توهم استفراغه. میخوای معده ات رو خالی کنی اما معده ات ذاتا خالیه!! و یا پره و هنوز اماده استفراغ نشده. باید صبر کنی تا حالت بدتر بشه. اون وقت شاید...


نمی خوام  یک مرده زا باشم یا یک متوهم. از تهوع هم بدم میاد

برای همین یه مدت دیگه هم نمینویسم

اینجا رو فعلا همین طوری تحمل کنید!!


روح، انسان، حیوان

هر کدوممون در درونمون یک نیمه پنهان داریم. قسمت تاریک درونمون که مدتهای مدید، شاید برای خیلی ها برای تمام عمر حتی! در انزوا و ظلمت میمونه و یک روز٬ یک ساعت٬ یک لحظه خاص ناگهان با تمام قدرتش نمود پیدا میکنه و اون روز با تعجب یه نگاهی به خودمون می اندازیم و میفهمیم خودشناسی سرابی یه که هیچ وقت بهش نمیرسیم. میفهمیم که در وجودمون همیشه یه قابیل، یه یهودا و یه مدوزا پنهان بوده و فقط فرصت ورود از فضای خلاق به فضای خلق شونده رو نداشته. این بعد حیوانی انسان نیست، بعد انسانی روحه. اونقدر انسانی که بی اختیار دوست داشتنی و طبیعی به نظر میرسه

ابلهانه بودن بهترین راه پنهان شدنه!!

دلم به حال اینجا میسوزه!!
انگار خاک مرده پاشیدن روش

دوستان من هنوز زنده اممممممم!!

و به هیچ وجه قصد رها کردن اینجا رو ندارم!!

برمیگردم. منتظر تموم شدن این طوفانی که شروع شده نیستم برای برگشتنم! فقط منتظرم که کمی به وزیدنش عادت کنم و بتونم در برابرش تاب بیارم!!

آره دارم رمز میگم!! بعد این همینه. چه بخوایید چه نخوایید!!!

فعلا همین


نمایشگاه کتاب یا آوردگاه معنوی!!!


نمایشگاه بین المللی کتاب امسال تبریز در مصلی سابق شهر برگزار می شود!!! جای تعجبی نیست. به هر حال مگر می شود از پایتخت عقب ماند در ضمن نمایشگاه دستاوردهای نیروی انتظامی مهمتر است یا نمایشگاه بین المللی کتاب؟ به هر حال فقط سالنهای مجهز نمایشگاه بین المللی تبریز می تواند جوابگوی خیل عظیم بازدیدکنندگانی باشد که برای دیدن تصاویر اعدام اراذل و اوباش یا برخورد با معضل بدحجابی و اخیرا هم طرح جدید برخورد با پرسه زنان خیابانی از اقصا نقاط کشور عازم نمایشگاهند.

وارد مصلا که می شویم. عطر فضای روحانی مستمان می کند. تاریکی فضا هم قوز بالاقوز می شود برای بالا رفتن بار معنویتمان. جلوی پیشخوان بن فروشی هم که دیدنیست. سر و دستی هر از گاهی هویدا و بلافاصله در گرد و خاک محوطه بن فروشی ناپدید می شود. کسی نیست برایمان ایت الکرسی بخواند برای درامان ماندن سر و دستمان در  خیل عظیم مشتاقان  کتاب برای همین از خیر خریدن بن هم می گذریم و وارد می شویم.

از یک سر مصلا شروع می کنیم به بازدید. شمیم دل گشای معنویت از همان غرفه های اول سالن دماغهایمان را نوازش می دهد مثل تمام نمایشگاههای کتاب. و جالب اینجاست که تمام هم نمی شود این شمیم سکرآور. عجب مردم کتابخوانی دارد شهر قم. همین طور انتشارات رنگارنگ شهر قم است که ردیف شده است دور مصلا. کتابهای معنوی همه با جلدهای اعلا و رنگارنگ و کاغذهای درجه یک و مطالب غنی و پربار چشمها را که چه عرض کنم روح و جانمان را مینوازند. سخن از مرگ است و پل صراط و چگونگی سخن گفتن با مردگان و جن و کرامات مسجد جمکران و معجزات حضرت ولی عصر و... خیل عظیم خریداران که نوبت گرفته اند برای خرید معنویت. کوتاه سخن پنجاه درصد نمایشگاه  بوی گلاب و عطر بهشت می دهد.


                           


ناگهان میرسیم به رنگهای زیبای صورتی و نارنجی و قرمز. خاله خرسه٬داستانهای قرآنی برای کودکان٬ روباه باهوش٬ کودک نمازخوان! بازیهای فکری و دینی برای نوجوانان٬ سه تا کتاب ۱۰۰۰ تومن. ۵ تا کتاب ۱۵۰۰ تومن٬ خونه دار٬ بچه دار زنبیل رو بردار و بیار و...

بعدش هم که نوبت شلوغترین غرفه های نمایشگاه است. با دیدن جوانان ۱۷-۱۸ ساله که در صف ایستاده اند هریک با طوماری بلندبالا در دست نگفته پیداست که چه چیزی عرضه می شود. با وجدانی راحت عبور می نماییم. سد کنکور را سالها پیش با پیشانی که از فرط افتخار مثل لامپ ۳۰۰ وات میدرخشید پشت سر گذاشته ایم آنهم بدون نیاز به قلمچی و گاج و مبتکران و این حرفها.

همین طور که در میان غرفه ها علافیم ناگهان فضا به شدت وسترنیزه میشود و خلوت. خیل عظیم مشتاقان معرفت در این قسمت نایابند. تک و توکی می پلکند لای قفسه ها. چند تایی سرشان به تنشان می ارزد. چند تایی هم علافند برای کلاس گذاشتن. غرفه کتابهای خارجی است دیگر. از طرز نگداری سگ و گربه بگیرید تا دکوراسیون داخلی منازل و گلکاری همه جور کتابی پیدا می شود اینجا. یک راست میروم سراغ یکی از این انتشارات.  کتابی را نشان کرده ام در این قسمت که حداقل ۴ سال است که می آید و می رود. بله. این بار هم آمده. همین طور الکی دلم برای کتاب کذایی می سوزد. نه سواد انگلیسیم و نه موجودی جیبم کفاف خرید میدهد.



خوب این قسمتها که تمام می شود می رسیم به کتابهای عمومی. تا دلتان بخواهد حافظ است و شاهنامه و کلیات سعدی در قطعها و سایزهای وزیری و نفیس و تذکره الاولیا و مناجات نامه و مثنوی معنوی و همین طور ادبیات کلاسیک است که بر روی پیشخوان همه انتشارات همچون گوهری میدرخشند. البته گاهی این درخشش با برق کتابهای درمان کمردرد٬ سبزیهای مفید٬ بچه سالم! درمان میخچه های کف پا٬ از بین بردن سفیدی ناخن و سایر کتابهای مفید از این دست در هم می آمیزد و منظره ای می شود آن سرش ناپیدا. کتابهای موفق بشویم هم که غوغا می کنند. یکی غورباقه قورت میدهد. دیگری پنیر میخورد. یکی اعتماد به نفس یاد میدهد. آن دیگری ارتباطات را بهبود می بخشد. یکی مدعی است راز های شادکامی را کشف نموده است. آن دیگری ادعا می کند لبخند زدن درمان تمام دردهای بی درمان است و.... همین طور همه در جهت رشد و اعتلای روحی ما مردم شریف و فهیم می کوشند. خب اینها را هم اگر نمی پسندید رمان بخوانید. چاپ چهل و اندیم شاهکارهای ذبیح الله منصوری ببخشید شاهکارهای الکساندر دوما در طرحها و رنگها و سایزهای گوناگون. کتابهای عمیق و ارزشمند فهیمه رحیمی٬ خیلی بخواهید کلاس بگذارید دن کیشوت و برباد رفته و آرزوهای بزرگ و بی نوایان و... اینها هم هست با چاپهای همه بالای بار بیستم. رمان جدید می خواهید. هست تا دلتان بخواهد. از آن کتابهای خوشگل خوشگل که عکس قلبهای شکسته دارد با تیرهای خون چکان و زنجیرهای بسته شده به پای عاشقانی که لب دریا به تماشای غروب ایستاده اند. آنقدر کتابهای عمیق و فیلسوفانه ای هستند اینها. محصول نسل نو نویسنده های همیشه موفق ایرانی.

می ماند پنچ صدم درصد نمایشگاه یعنی چندین غرفه انگشت شمار که کتابهایشان بد است. اخ است. باید مثل طاعون ازشان فرار کرد. اصلا نمیدانم چرا به این اینها اجازه شرکت در نمایشگاه که سهل است اجازه حیات و بقا میدهند. چند تایشان رویشان نشده و نیامده اند مثل قطره و مرکز مطالعات زنان اما چندتایشان حیا نکرده اند و پرروپررو تشریف آورده اند مثل نشر نی و نشر آگه. با آن کتابهای درپیتی و مزخرفشان. آخر در این عصر طلایی چه کسی نیاز دارد به کتابهای نیچه یا بررسی علل عقب ماندگی ایران؟ اصلا کجای ما عقب مانده است. انرژی هسته ای داریم به این گندگیییییی. چه نیازی هست به تلفظ کلمات رکیکه کمونسم و چپ و مارکس و انگلس؟ چه احتیاجی هست به یونگ؟ تازه بدتر از اینها کتابهای شعر و نثر آذریست. تاریخ آذربایجان، ادبیات آذربایجان، داستانهای آذری، کتابهای بهرنگ، بابک خرمدین و .... مردم این کتابها را دوست ندارند. جلوی این غرفه ها خالیست اما نمیدانم چرا جلوی غرفه های این ور و آن ور این غرفه ها غلغله ایست! شما میدانید چرا؟؟

مردم حریصانه خرید می کنند. پلاستیکها مملو از کتابند و جیبها از برگه های بن پر و خالی می شوند. در ظاهر نمایشگاهی است مشابه دهها نمایشگاه دیگر کتاب

چه اهمیتی دارد که کتابهای فروغ دیگر نیست

چه اهمیتی دارد که کلهم اجمعین نوشته های کوندرا لغو مجوز شده است

چه اهمیتی دارد که 50 صفحه ای از شاهنامه فردوسی در این چاپهای جدید ناپدید شده است

چه اهمیتی دارد که صدها کتاب دیگر که می توانست باشد و حالا نیست

چه اهمیتی دارد که 4000 عنوان کتاب تازه در وزارت ارشاد خاک می خورد

مردم با عجله و حریصانه میخرند. شعر و فلسفه و داستان و تست و گلکاری و... اما هر از گاهی در این آشفته بازار چشمهایی نگران هم می شود دید. چشمهایی که جاهای خالی را با وحشت نظاره گرند و سردرگم لول می خورند بین جمعیت با دستهایی خالی و لرزان. بیرون می آیم و به سکوت و آرامش کهنه کتاب فروشان لب خیابان پناه می برم

مرز

فکر می کردم که بعضی کارها آخرین حد دیوونگیه


اشتباه می کردم


دیوونگی حد نداره!!


سفسطه

وقتی کار خوبی میکنی و به همه میگی خودپسندی

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی نمیگی در عوض کاری می کنی تا دیگران به نحوی متوجه نیکوکاریت بشند٬ خودپسندتری!

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی نمیگی و کاری هم نمیکنی تا کسی بفهمه و بعد از شدت رازنگهداری و عدم سپاسگذاری شبها خوابت نمیبره خودپسندترتری!!

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی نمی گی و کاری هم نمیکنی تا کسی بفهمه و وانمود می کنی که اصلا عین خیالت نیست و شبها هم خوابت میبره ولی بعد چندین سال مثل بمب منفجر میشی و کار خوبت رو مثل چی میکوبی توی سر خودت و هرکسی که دم دستته خودپسندترترتتری!!!

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی هم نمیگی و شبها هم راحت خوابت میبره و بعدها هم مثل بمب منفجر نمیشی ولی بعد از مرگت نیکوکاریت  به صورت اسطوره و افسانه درمیاد و اسمت میره روی سردر کتابخونه ها و مدرسه ها و ... خودپسندترترترتری!!!!

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی هم نمیگی و شبها هم راحت خوابت میبره و بعدها هم مثل بمب منفجر نمیشی و بعد مرگت هم به صورت اسطوره و افسانه در نمیای ولی همیشه چرتکه ذهنت مشغول محاسبه میزان ثوابت اخرویت و طبقه آپارتمانت در بهشته دیگه کارت از خودپسندی هم گذشته!!!!!

وقتی کار خوبی می کنی و به کسی هم نمیگی و شبها هم راحت خوابت میبره و بعدها هم مثل بمب منفجر نمیشی و بعد مرگت هم به صورت اسطوره و افسانه در نمیای و چرتکه مغزتم تعطیله... شما همچین آدمی رو سراغ دارید؟؟؟!!!!!!