پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

scattered

لاله عباسی های صورتی و زرد رو که میبینم ناخوداگاه متوقف میشم و زمان و مکان و همه چیز ناگهان فراموش میشه. پرت میشم به گذشته. گذشته ای اونقدر دور که انگار فیلمیه که سالها پیش دیدم و اونقدر قوی و زنده انگار که همین چند ثانیه پیش اتفاق افتاده.

مستم و های. ترکیب این دو تا گاهی وقتها چیز عجیبی میشه. رهایی و سبکی مستی و اون تمرکز فوق العاده ای که وید با خودش میاره در کشف جزئیات هر چیزی که میبینی و به یاد آوری دقیق و عمیق گذشته.

لاله عباسی های یادگار دوران خانه پدری. یادآور ساعتهای کسالت آور تنهایی بعد از ظهرهای تابستانی و پاییزی اون حیاط بزرگ. وسواس جمع کردن اون تخمهای سیاه رنگ و نگه داشتنشون برای بهار سال بعد. عصرها و باز شدن گلها و اون ترکیب رویایی باغچه و حوض و فرش پهن شده گوشه حیاط... نوستالژی احمقانه روزهای کودکی که انگار نباید روایت بشه چون میشه شبیه آه و افسوسهای مسخره مجریهای لوده برنامه های احمقانه تلویزیونی...

دارم دنبال نشانه های آشنای گذشته میگردم در این فضای فرسنگها متفاوت از حال و حس اون دوران. نشانه های آشنای کودکی، نشانه های آشنای بلوغ و البته هرچیزی که بتونه وصلم بکنه به اون فضاهای دوست داشتنی 2 سال آخر در تهران...

در آدمها، روابط، دوستی ها و حالا حتی در مکانها و باغچه ها و....

و هم زمان عجیب تلاش میکنم برای تجربه های نو و بکر تر و بدیع تر که محیط جدید در اختیارم گذاشته و میگذاره و این وسط، این وسط روحم داره تکه تکه میشه و از هم میپاشه از شدت این دوگانگی اجتناب ناپذیر. اما باکی نیست. هیچ وقت نبوده....هیچ وقت نبوده...



نیمکره جنوبی

و بلاخره امسال توی یکی از روزهای زیبای پاییز که برگها هزار رنگ شدند و هیچ کسی سر هیچ سفره هفت سینی ننشسته و به عقربه های هیچ ساعتی نگاه نمیکنه، ناگهان، بدون هیچ مقدمه ای تحویل میشه

این آرزوی به ظاهر محال اسفند 1387 بود که اینطور ناباورانه برآورده شد. ممنونم نیمکره جنوبی!



نوش دارو؟

تلاش میکنم برای مسیح وار زنده کردن کودک چهار ساله ام

کودک چهار ساله ام...


بازم رزرو

درست شد یک ماه!

به زودی مینویسم

به زودی...

خداحافظ تهران


آخرین نگاهها از پنجره دود گرفته تاکسی

مدرس... هفت تیر... کریم خان...خردمند...نشر چشمه...صندلی خالی پارک جلوی کلیسای مریم... دستشویی آدم کشها... اشک... اشک... اشک... سر حافظ و آخرین نگاه به میدون ولیعصر...  و در نهایت به سمت راه آهن...

بدرود تهران

با همه صبحهای منتظر در ایستگاههای بی آر تی و اتوبوس

و با همه بعد از ظهرهای سکوتهای دنج باغ تاریکی پارک لاله و لیوانهای چای روی میزهای زوار دررفته چوبی

و همه عصرهای تاریک و روشن خانه هنرمندان

سرمای زمهریر زمستان و آش داغ دکه کوچک خانه

یه آش و یه چایی نبات...حفظ شده بودیم انگار! صندلی آش1، صندلی آش 2! تو شبهای سرد سردی که پرنده پرنمیزد توی پارک

بدرود همه دوستی هایی که  انگار ابدی شدند

اتوبانهای سه نفره پر از موسیقی و سکوت

اشکهای اون شب بعد از رفتن پدری که پدر بودنش رو 25 سال فراموش کرده بود

موسیقی جادوویی Tin Hat توی اون شب برفی در سکوت اعماق جنگل که چهار نفری همدیگه رو محکم در آغوش گرفته بودیم

تجربه هر آن چیزی که در طی این مدت قابل تجربه و امتحان شدن بود

عبور از مرزهای ممکنات و حتی ناممکنات و مزه مزه کردن لذت و طعم بلوغ و آزادی

تحمل لحظات دردناک بازخواست. گشت، کلانتری، محاکمه...

شبهای مستی، موزیک، آغوش...

در هم پیچیدن تنها وروحهامون

افسوسی نیست، هیچ افسوسی نیست انگار، جز نشتری در اعماق قلبت از سنگینی بار این انتخاب خودخواسته برای سفر کردن به دور دستها

بدرود شهر کثیف لعنتی زیبای من

90/4/2

فقط 17 روز دیگه مونده تا پرواز...




سرزمین کانگوروها



فقط یه برچسب بر روی یک صفحه از صفحات گذرنامه

موجودیتی مستقل به نام ویزا. مستقل از آنچه بر روی اون چسبیده شده.

اجازه نفس کشیدن در آزادی به مدت 4 سال!

حس غم و شادی هم زمان

.

.

.

دارم میرم به سرزمین کانگوروها...


کارگران جهان متحد شوید...

طنین جاودانه اینترناسیوناله به زبان فارسی

در یوتیوب ببینید

برخیز ای داغ لعنت خورده، دنیای فقر و بندگی
جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی
باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند
وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند
روز قطعی، جدال است آخرین رزم ما
انترناسیونال است نجات انسانها
برما نبخشند فتح و شادی خدا، نه شه نه قهرمان
با دست خود گیریم آزادی در پیکارهای بی امان
تا ظلم از عالم بروبیم نعمت خود آریم به کف
دمیم آتش را و بکوبیم تا وقتیکه آهن گرم است
روز قطعی جدال است آخرین رزم ما
انترناسیونال است نجات انسانها
تنها ما توده جهانی، اردوی بیشمار کار
داریم حقوق جهانبانی نه که خونخواران غدار
غرد وقتی رعد مرگ آور بر رهزنان و دژخیمان
در این عالم بر ما سراسر تابد خورشید نور افشان
روز قطعی جدال است آخرین رزم ما
انترناسیونال است نجات انسانها

رزرو

پست فروردین:

رزرو


نخندید!! همینیه که هست!!