پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

واگویه


متن مربوط به حدود دو ماه پیش هستش. نمیدونم چرا اینجا میذارمش! شاید چون نگارنده هیچ اختیاری از خودش در نوشتن این جملات منقطع نداشته برای همین هم این متن رو  متعلق به خودش نمیدونه!

سه راه فرمانیه جلوی سازمان کشتیرانی. ظهر دم کرده تابستون. بوی یاس سفید حیاط خونه. صبحهه کنار کرت دارم چوبها رو فرو میکنم توی خاک نمناک. مادر بزرگ فرش کوچکش رو پهن کرده گوشه آفتابگیر حیاط و نشسته و داره نگام میکنه که چطور می چرخم و درسهامو مرور میکنم. میز کوچک پاکوتاه. تلفن. صحبتهای طولانی. تمام شب. نیاز به دوست داشته شدن. عصرهای تابستون کز کردن گوشه اتاق. گوشی مبایلیم همیشه رو سایلنته. نه هیچ وقت تکرار نمیشه. خفه شو مامان. تو چه میفهمی. گریه اعتراض. خشم. خالی نمیشم. آخ که خالی نمیشم. سانسور ذهن. فرار کردن تا کنج زوایای آگاهی. نادیده گرفتن همه چیز. تکرار آرزوهای بزرگ آینده. تضاد، سرپوش، سرکوب. عشق. نفرت. لرزش صدای پشت تلفن. اون اشکهای مشترک. شعر شعر شعر. لحظه های حیرت. لحظه های دو راهی. عشق یا جنون؟ جنون. البته که جنون! بلندی قله سهند. باد داره زوزه میکشه. اون بالا فقط من ایستادم. رها شو در تاریکی روحت. سقوط می کنم. در دره تاریک ذهنم سقوط می کنم. هیچ کسی نیست. هیچ کسی دستم رو نمیگیره. سقوط میکنم. آرامش. برف. سپیدی. رهایی. صدای گیتار. نه ویولن همون آندانته رو دارن میزنن نه؟ نه. کسی داره هیو میگه انگار. چشمهامو میبندم. آبی قرمز سبز...چقدر دلم می خواست که نباشم. کجام؟ چقدر تظاهر؟ تظاهر به دوست داشتن. تظاهر به دوست نداشتن. چقدر فرار؟ من تو آینه نگاه نمیکنم. نمی کنم. می ترسم. چند روز برای خودت زندگی کن. خودت. جلسه دفاع پایان نامه. چرا همون وقت نبریدی؟ تلخه. به خدا تلخه. هر شب اشک میریزم. صدات گاهی اونقدر ضعیفه که می ترسم بری سراغ اون بسته سفید رنگ گوشه کمد. نرو به خاطر من! من؟ مگه من کیم؟ تلخم تلخ چون قرابه زهر. اینو کجا شنیدم؟ بوسه ممنوع. طولانی. هرچقدر میتونی عمیق و طولانی ببوسش. بگو از طرف یک دوست. دوست؟ رفیق شاید. نمی دونم. هرچی خودت میخوای. به من نگاه نکن. صدام نزن. شنیدن اسمم از زبانت هستیم رو به آتش میکشه. آتش کباب داغ روی تور زیر بارون. سگها دور و برمون جمع شدند. گوش کن بیدار باش میزنن. باید چادر رو جمع کنیم و بریم. ایستگاه قطار. بدرود همه گذشته و آینده من. من پارک لاله نمی خوام. ازش بدم میاد. زندگی تخمی. اوروین گرفتم صورتم شده این هوااا. توی خیابون دارم فحش میدم. یاشار بغلم میکنه و می اندازتم توی تاکسی. تاکسی گرفته و اومده دم در. شبه. چرا این بار راه رو توی اون کوچه ها پیدا نکرد؟ حتما حکمتی داره! من می خوام برم خارج. من می خوام فرار کنم. دیگه گریه نمی کنم. تسلیم. تسلیم محض. روح یا ذهن؟ میخندم و میرقصم. موهام توی باد پریشون میشه. اینو خیلی دوست دارم. شبیه سماع ست. اما فقط شبیهشه. تو هیچ وقت هیچی نمیشی. هیچ وقت سر حرفت وای نمی ایستی. نتها زیر دستم می لغزند. چرا نمیتونم این دولاچنگو سریعتر بزنم؟ چرا نمیتونم؟ چرا؟ من بانک سپه دوست ندارم. من دیگه نمی خوام آلینا رو گوش کنم. به من چه که دانشگاه آزاد دکترا میده مفت؟ می خوام آزاد باشم. میخوام تا انتهای دشت بدووم. همون دشتی که اون تپه سبز توشه. اسبها. اسبهای وحشی. اینا همش رویاست. باید بیدار شم. باید توی اون سرزمین سبز- آبی بیدار شم. به من چه که آینه ها دروغ میگن. من آینه هارو دوست ندارم. من آینه هارو دوست ندارم....

 

دلیل اعتراضم...گیسوی خونین توست

                                


دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا می خوانند

                                  کوه باید شد و ماند

                                  رود باید شد و رفت

                                  دشت باید شد و خواند....


  تو مپندار که خاموشی من

                                                   هست برهان فراموشی من


من اگر برخیزم


تو اگر برخیزی


همه برمی خیزند ...


حمید مصدق

گل سرخ شدن



از شب زرد زمستان

 تا سحر

سحر سرخ بهار

فاصله فریاد است

تا گل سرخ شدن راهی نیست

می توانی گل سرخی باشی

مرا پناه دهید ای...

گاهی به روسپی ها حسادت می کنم

چه رابطه ساده ای است رابطه قراردادی بین روسپی و مشتریش!

فروختن جسم برای مدت محدودی و به خاطر عمل محدودی

اتمام مدت معین٬ فسخ قرارداد٬ جدایی برای همیشه

نه افسوسی٬ نه احساسی٬ نه نم اشکی٬ نه وابستگیی٬ نه نوستالژی٬ هیچی...مطلقا هیچی.


گاهی حسادت می کنم به «این زنان ساده کامل... که در شکاف پیراهنشان هوا همیشه به بوی شیر تازه آمیخته است«

چه رابطه ساده ایست رابطه قراردادی این زنان با دنیای کوچک خانواده!

کار و عشق و فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی و صبر و متانت و عفت و حیا و شرم و رنج و رنج و رنج و...رنج.

اتمام مدت معین، فسخ قرارداد، رهایی برای همیشه. رهایی در خاک نمناک گور


گاهی حسادت می کنم به کسانی که  »با تنی انباشته از کاه، سالها لابه لای تور و پولک می خوابند و با فشار هرزه دستی، بی سبب فریاد می کنند و می گویند: آه من بسیار خوشبختم «

شک دارم که اینها حتی رابطه و قراردادی با محیط اطرافشان داشته باشند!


گاهی حسادت میکنم به بهترینها

قویترین ها

پاک ترینها

آزادترینها

اصلا به همه »ترین ها»!

..........

و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت با دلم می گفت
نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی

تو فرو رفتی

..........

(فروغ گاهی با خودم فکر میکنم اگر تو نبودی من در این لحظه های اوج درماندگیم باید به واژه های چه کسی پناه میبردم برای بیان افکارم... فروغ من گاهی حتی به تو هم حسادت می کنم... ) 



گذشته چراغ راه آینده نیست


برادر من فقط ۱۸ سال داره

اون این روزها پره از هیجان و شور و نشاط. خونه مون شده ستاد انتخاباتی. روزنامه و سایت و پرچم و تبلیغ و... برادر من دلش می خواد همه چیز تغییر کنه. می خواد آزادتر باشه. امنیت داشته باشه. میخواد آینده شغلی خوبی داشته باشه. می خواد دنیا ارزش بیشتری براش قائل بشه. این روزها اون به همه اینها امیدوارتره. برادر من فقط ۱۸ سال داره.

۱۲ سال قبل٬ من هم فقط ۱۶ سال داشتم. ما اولین و شاید آخرین ۱۶ ساله هایی بودیم که چنین چیزی رو تجربه کردیم. اون روزها توی مدرسه حق نداشتیم جز جوراب و کفش مشکی رنگ دیگه ای بپوشیم. اون روزها انتظامات مدرسه جلوی پله های در داخلی می ایستادند و شلوار هر کسی دوبل داشت٬ تار موهای هرکسی بیرون بود٬ کاپشن هرکسی رنگی بود٬ مانتوی هرکسی تنگ تر از گونی برنج بود٬ صورت هرکسی قشنگ بود٬ هرکسی که خوش هیکل بود... رو می گرفتند. اون روزها که من ۱۶ سال داشتم٬ شبها بعد ساعت ۹ رادیو به دست می افتادم دنبال موجها. بی بی سی. صدای آمریکا٬ دویچول آلمان٬ هر جایی که فارسی صحبت می کرد همه اش رو گوش می کردم. گاهی هم آخر شبها با هزار زحمت موج پارازیت دار رادیو مجاهدین رو می گرفتم و غرق در رویاهای دور و دراز به اون صدای مرموز که کلمات رمز رو پشت سر هم تلفظ می کرد گوش میدادم. اون روزها تنها نیازم کمی آزادی بود برای نفس کشیدن.

۱۲ سال پیش وقتی از محل اخذ رای بر می گشتم پیشانیم مثل نورافکن استادیوم باغشمال خودمون از فرط غرور می درخشید. کاری کرده بودم کارستان. سرشار بودم از هیجان و لذت و انرژی. کاری کرده بودم. با اراده آزادم سرنوشت کشورم رو تعیین کرده بودم. با نهایت صدایی که می تونستم فریاد زده بودم:

این مباد

آن باد

روزنامه ها رو هنوز دارم. همه مرتب و منظم و تاریخ بندی شده. یادتون که نرفته؟ جامعه٬ طوس٬ صبح امروز٬ نشاط...یادش به خیر صبح امروزهای شنبه صبح. کسایی که می خریدند میدونن منظورم چیه! همه مون چشممون به چشمهای خندان اون بود. حرفهای خوبی میزد. چه باک که خیلی ها در حال توطئه بودند علیه همه دنیای قشنگی که ساخته بودیم. پشتمون گرم بود بهش. نترسیدیم و...

سبز٬ قرمز خونی شد. از پنجره ها عوض شاخه های گل٬ انسانها به زمین پرتاب شدند. من معنی پنجه بوکس رو اون روزها فهمیدم. اولش کدوم تعطیل شد؟ جامعه یا طوس؟ کجاها رو به آتش کشیدند؟ کی ها رو کشتند؟ کی هارو گرفتند؟ ... خدا کی ناخدا شد؟ کی؟

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشف رودم
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.
اندرون، ناچار،‌مالامال نور معرفت شد باز،
هم بدان سان کز ازل بودم

بله برادر! سرانجام تلخ همه کسانی که صمیمانه اعتماد کردند به اون چشمهای خندان یا خاک نمناک گور شد، یا بند 209 ا.و.ی.ن، یا دیار غربت و یا گوشه عزلت...

سفره ها همون طور بی نان موند. دستها همونطور پینه بسته. آرزوها بر باد رفت. جوانیها تاراج شد

تنها چیزی که برامون موند، میراث آزادی که برامون موند مانتوی رنگی و کوتاه و تنگ بود با دخترکان گریم شده ای که به ازای ماهی 30 هزار تومن منشی گری می کردند و گاهی هم البته... این همون برابری و آزادی بود که بهمون وعده داده شده بود. این همون شکوفایی اقتصادی بود که می خواستیم. میراثی که برامون موند رو شدن برنامه های هسته ای پنهان شده مون بود. دولتی داشتیم که قرار بود با ملت صادق و بی ریا باشه. تنها چیزی که برامون موند پرونده بسته شده قتلهای زنجیره ای بود. دولتی می خواستیم تا قوی باشه. پشتمون باشه تا پشتش باشیم. پشتش موندیم. پشتمون رو خالی کرد.

کلفتی پرونده از آن ما

دولت شرمنده از آن ما

ما اونوقت فقط 16 سال داشتیم. تغییر می خواستیم. امنیت شغلی و اجتماعی می خواستیم. کمی آزادی برای نفس کشیدن می خواستیم... 12 سال پیش ما همه زندگی و آینده و جوونیمون رو باختیم.

. حالا برادر من فقط 18 سال داره! من درکش می کنم. بیشتر از هر کس دیگه ای درکش می کنم. افسوس من برای اون نیست. برای کسانی هست که گذشته هیچ وقت چراغ راه آینده شون نبوده و نیست و ظاهرا هیچ وقت هم نخواهد بود. افسوس من برای کسانی هست که در دهه 60 آنقدر بزرگ بودند که داغ مرگ عزیزانشون را با تمام وجود چشیده باشند و حالا هم اونقدر پیر نیستند که فراموشش کرده باشند. افسوس من برای کسانی هست که تا همین دیروز سنگ مخالفت با زیر و روی همه چیز رو به سینه می زدند و امروز با چهره های عبور داده شده از فیلترهای سبز رنگ داد از مصلحت و جبر شرایط می زنند. افسوس من برای کسانی هست که بین بد و بدتر، بد رو انتخاب می کنند. وایییییی که ما چقدر فراموشکاریم. آفرین بر این ملت که دستگاه هاضمه اش توانایی هضم و جذب همه چیز رو داره. آفرین بر این مردمی که میتونن در عین حال هم مارکسیست باشند و هم روبان سبز به دستشون ببندند. آفرین بر این ملت که هم میتونند نظام ستیز باشند و هم به مشروعیت اون رای بدند. آفرین و صد آفرین بر همه شماها!!

مشکل ما اینه که همیشه 18 ساله ایم. نه گذشته مون رو به یاد می آریم و نه آینده دراز مدت برامون مفهم و معنایی داره. پریم از شور و هیجان و فریاد و غوغا و احساسات.

سبز ها، سفیدها برید و از حق مسلمتون برای تغییر شرایط استفاده کنید. امیدوارم مانتوها باز هم کوتاه تر بشه. امیدوارم به جای هدیه های 50 هزار تومنی توی فیشهای حقوقیتون چند ریالی  اضافی تر بنویسند. امیدوارم آرزوی دیرینه تون که می خواهید بیایید استادیوم و با مردها برابر بشید بلاخره برآورده بشه. چه باک که کودکانتون رو در طلاق ازتون می گیرند؟ چه باک که در گواه شدن نصف مردهایید؟ چه باک که بدون اجازه نامه ثبت شده رسمی از طرف همسرتون حق خروج از مملکت رو ندارید؟ چه باک! استادیوم رفتن از همه شون مهمتره!

برید و دوباره همه چیز رو تغییر بدید.

بدبخت ملتی که همیشه به قهرمان احتیاج داره...


being with u


I waited for so long

Outside myself
You see I was pretending
To be someone else
I was longing to see
Who I wanted to be

And I've been waiting on my own
I've been waiting for too long
Not strong enough to be with you


And I've been making up my world
I've been painting it with gold
Not strong enough to see you

ما غنچه های انقلاب!!

این آمار نتایج تحقیقی هست که سایت گوگل در مورد کلمه س.ک.س و اینکه کدام کشورها بیشتر دنبال این کلمه هستند٬ انجام داده


جستجو برای کلمه s.e.x:

شهروندان پاکستان، مصر، ویتنام، ایران، هند، مراکش، عربستان، ترکیه، فیلیپین، لهستان به ترتیب رتبه اول تا دهم را داشتند.

دقت کنید که ایران از این لحاظ رتبه چهارم را داراست. 6 کشور مسلمان یک کشور با تعداد زیادی مسلمان (هند) در میان این ده کشور قرار دارند!


در داخل ایران هم به ترتیب شهرهای اردبیل، قزوین، ایلام، تبریز،بابل، بندرعباس، کرمان، سمنان، اراک و زنجان بیشترین مراجعه کننده بر روی کلمه س.ک.س بوده اند!

دقت کنید که تهران بین این ده شهر نیست!

و باز هم دقت کنید که 3 شهر آذری نشین در این رده بندی قرار دارند!


حالا جستجو برای کلمه F.u.c.k: این حتی جالبتر هم هست!

ایران، پاکستان، هند، نروژ، عربستان، نیوزلند، استرالیا،کانادا، آمریکا و سوئد.

دقت کنید ایران با فاصله کمی از پاکستان اول شده است!!


و اما جستجو برای کلمه v.u.l.v.a (آلت زنانه یا...):

ایران با اختلاف زیادی اول هست به طوری که فاصله اش با ردیف دوم (السالودور)دوبرابر و ردیف سوم (ویتنام) چهار برابر است. هند، عربستان،ونزوئلا، کلمبیا، ایتالیا،نیوزلند و مکزیک هم در رده های بعدی هستند.


و فراموش نکنیم که:

  • از لحاظ سرانه استفاده از اینترنت، ایران در خاورمیانه از آخر دوم و عربستان آخرین کشوره
  • ایران دیرتر از کشورهای شرقی و غربی به اینترنت دسترسی پیدا کرده
  • سرعت دانلود در ایران به سختی از مرز 8 کیلوبایت در ثانیه عبور میکنه
  • هفت خوان فیلترینگ برای دسترسی به این اطلاعات سر راه جستجو کنندگان این کلماته

و

اگر تعداد کسانی را که به فارسی این کلمات را جستجو کردند به آمار فوق اضافه کنیم اونوقت...

........

دیروز پسر بچه ده ساله ای رو دیدم که داشت به یک خانوم  سی ساله دست درازی می کرد.

و اونوقت کودکان ما به جز دست دراز کردن برای قنوت در نماز کار دیگه ای بلد نیستند.

چند روز پیش ها شنیدم که یکی می گفت وقتی دختر خاله اش چادر سرش نمیکنه و با مانتو میاد بیرون، حال این طرف بد میشه از دیدنش.

و اونوقت در کشور ما عفت و تقوای جنسی برقراره.

صبحها که سر کار میرم وقتی دقت می کنم متوجه جوونهایی میشم که اکثرشون نمی تونند عادی راه برند و گشاد گشاد راه می روند!

و اونوقت در کشور ما همجنس.گرا و همجنس.باز وجود نداره!

....

به کجا داریم میریم ما...غنچه های انقلاب...؟؟؟!!




تا... بینهایت

اگر 70 سال عمر کنید

اگر شادی ها و غمهای زندگی خودتون رو دسته بندی کنید و از 10- تا 10+ نمره گذاریشون کنید

اگر این شادی ها و غمها رو به فاصله های زمانی مشخصی از زندگیتون اعمال کنید

با قبول این پیش فرض که شما یک فرد عادی عستید، فردی همانند میلیاردها فرد عادی دیگه که حداقل در این 100 ساله اخیر در این کره خاکی زندگی کردند و دغدغه های مشابهی با شما داشتند

نمودار زندگی شما، با در نظر گرفتن ضریب خطا به این شکل در میاد!!

حالا ممکنه جای یک پیک و یا نمره اش کم و زیاد بشه یا یکی از این پیکها حذف یا اضافه بشه!!
اما روند کلی زندگی یک فرد عادی کمابیش به همین شکل خواهد بود.

تکرار یک الگوی مشابه برای میلیاردها انسان! تکرار کارهایی که بیشمار بار تکرار شده و بیهوده در پی خلاقیت گشتن در پیچ و خم این همه تکرار.

زندگی کردن در شاهراه زندگی. مثل دویدن در یک دوی ماراتنه. نه کوره راهی، نه برف لگدکوب نشده ای، نه کوهستان ناشناخته ای.

دوراهی و پستی و بلندی هم اگه باشه که قطعا هست، بارها و بارها انتخاب شده و پیموده شده.

چند درصدمون جسارت خارج شدن از این شاهراه رو داریم؟ جسارت گم شدن در بوران کوهستانهای دوردست! جسارت باز کردن یک بزرو جدید؟  جسارت رها شدن در اقیانوس؟ جسارت پرواز کردن؟ چند درصدمون؟

 الگوها فقط به درد کپی کردن می خورند. نصیحتها میزان تکرار رو افزایش می دند. شرع زنجیری میشه بر گردنت و عرف زنجیری به پات! و این وسط یک چیزی گم میشه

چرا هستم؟

این فرصت بی بدیل برای بودن چرا در اختیارم گذاشته شده؟
شاهراه ماراتن زندگی به جایی ختم نمیشه. به پایان نمیرسه. شاهراه زندگی خط مستقیم نیست. مسیر دایره واریه که تریلیونها بار قابل پیموده شدن و تکرار شدنه. تریلیونها بار تکرار!

میلیاردها میلیارد انسان مختارند تا تریلیونها بار همه چیز رو از کوچکترین اتفاق تا بزرگترین حادثه تکرار کنند

اما من برای رهایی آفریده شدم

برای آزادی

برای پیش رفتن در بکرترین سرزمینهای بیرون و درون

زندگی باید

با در افکندن خود به دره

شاید سرانجام به شناسایی خود

توفیق یابیم