پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

بازهم شعر

با تو ممکن می شود انگار
تعلیق جهان
چشم گشوده ام انگار و
هستی برهنه است
از جامه ی زمان
تجسمی
و تجسدی
تو
اتفاق می افتی
با تمام کمال غیر ممکن دستهایت
هنوز
با عشق دیرآشنای همیشه ات

نظرات 15 + ارسال نظر
دختربهار جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 04:01 ب.ظ

چقدر قشنگن این شعرایی که می نویسی

یه دوست جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 06:44 ب.ظ

به نظر من که نوشته های قبلیت بهتر بودن ، این مثلا شعرها نه فرم زیبایی دارن و نه محتوای قابل توجهی. امیدوارم که ناراحت نشی مارال جان ، به هر حال اینم نظر یه دوسته .

یه دوست عزیز
دقیقا باهات موافقم
اینها شعر نیست
فراتر از اینه!
اینها حاصل ترکیب عشق با نبوغه! ترکیبی که یه نتیجه فوق العاده خطرناک بوجود میاره: جنون
اگه بدون این درک عمیق از تار و پود قضیه بخواییم در مورد فرم و محتوای این نوشته ها نظر بدیم...راستش...خوب...زیادم فرقی نمی کنه!!بازم به نظر من و چندین نفر افراد انگشت شمار دیگهُ -که خیلی خوشحالم که انگشت شمارند!! - این اشعار فوق العاده اند.
امیدوارم که شما هم نرنجیده باشید گرچه اگه راستش رو بخوایی زیاد هم برام فرقی نمی کنه!

فریده شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 01:38 ب.ظ

شراب خام فصیح را خوندم.بهتر از ان ثریا بود.یکم خوشم اومد.چقدر شعر مینویسی !

مهدی هومن شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 02:45 ب.ظ http://shereparsi.persianblog.ir

و هستی برهنه است
از جامه ی زمان
این تمثیل فوق العاده بود
امیدوارم همیشه شاد و عاشق و سبز باشی
مثل سیب

خاطره شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 02:55 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

سلام

عمیق!

و هم شاید عقیم

یه دوست شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

می دونی ، راستش هرمنوتیکت رو زیادی پیچیده کردی ، ساده تر نگاه کن ، تو اون چیزی که می خوای توش می بینی ، منم اون چیزی که به نظرم رسید گفتم.
در نهایت تنها چیز درستی که گفتی این بود :
زیاد فرقی نمی کنه .

خیزران جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 02:47 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

ممنون که سرزدی هروقت بیای خوشحالم میکنی

مرجان دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 02:11 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

به روز شدم دامون...با دستهایی که مرا مرور می کند!

mahsa چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 11:04 ب.ظ

man mikhastam bedunam damun manish chiye tu google search kardam ye matlab az webe shomaro baz kard hala mishe be man begin ma'niye damun chiye

سلام مهسا جان
دامون معنی لغویش میشه عمیق ترین نقطه جنگل
این اسم رو خسرو گلسرخی (شاعر مبارز سوسیالیس که در رژیم شاه محکوم به مرگ شد) روی پسرش گذاشت و اصولا از همون زمان این اسم بین اکثریت شناخته شد
امیدوارم کافی بوده باشه

طفل عشق شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 06:30 ب.ظ http://www.epika.blogfa.com

با این مطالب به روز شدیم سر بزنید دوست عزیز.


شناخت ارگانیسم ذهن
شبکه های ذهن
مراتب کنترل ذهن
سطوح آگاهی و تاثیرات ذهن
پنج نفسانیات مخرب ذهنی

mahsa شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

mamnun
bebakhshid chera tu liste peyvanhaye rouzanatun majaraye robudano gozashtin
mage in eddea ye eddeaye ghabele ghabul vase shoma bud
rasti darmorede neveshtehaye webetun nazar ziad daram vaghtesho dashte basham hatman bazam sar mizanam va nazaramo migam

مهسا جان
مرسی از نظرت
به جز خودش مگه کس دیگه ای هم قبول داره این ماجرا رو؟؟!!!
لینکه مال خیلی وقته پیشه. خوب شد یادم انداختی تا ورش دارم
خوشحال میشم نظراتت رو بشنوم.سعی کن یه جورایی وقتش رو پیدا کنی! ;)

mahsa یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 05:36 ب.ظ

mikham khub fekr konam ba'd nazaramo begem amma aman az tabestun ke vaghti shuru mishe fekro zehnet mashghultar az vaghtiye ke daneshgahiyo hezar ta dardesare jurvajur dari
hatman bazam mian va nazaramo midam

مهدی هومن چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

دامون جان امیدوارم فقط مشغله زندگی باعث شده باشه که اینجا رو آپ نکنی و قلبت همیشه شاد باشه .

مهدی جان
ممنونم که سر میزنی و منو فراموش نکردی
آره یه کم سرم شلوغه اما به زودی به روز می کنم با کلی عکس!!

خاطره چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 03:21 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

با عشق همه چی ممکن می شود

mahsa جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

ببار باران
دلم خانه ی توست
می خواهم سقف خانه ات را بردارم
سقف تاریک تنهایی ام را
دلم پنجره می خواهد برایم هزار پنجره بساز
همه ی پنجره ها را رو به افق نا پیدای چشمانت بگشا
همه ی پنجره ها را برهوای باران زده ی حوای چشمانم بگشا
ان گونه که هر وقت چشم باز میکنم چشمان تو رامقابل چشمان عاشقم بیابم
وبه بهانه ی جاذبه ی کال چشمانت هزاران باردر توسقوط کنم
در توسقوط کنم و حوای خود را ببینم
وسیب سرخ وسوسه را
وشوق و ترس والتهاب اولین عصیان ادم را
در سقوط خود هبوط عشق را برزمین های دور به نظاره بنشینم
دیگر نمی خواهم میان چشمانم
دیواری باشد
سقفی باشد
حتی شیشه ی بخار گرفته ی پنجره ای
برایم پنجره ای از نور بساز
از نوری که خود رسیدن است عین شوق است
از نور دیدگان عشاق کهن دورترین دیار
.....

حالا دیگر فراقی نیست

nemidunam eshghi ke azash sohbat kardi che jensiye ya che andaze latife vase hamin dar mouredesh nazari nadaram vali khob hatman vase shekhse khasi gozashtish pas be baghiye ziad marbut nemishe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد