پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

روز ۱۵ ام!!

اینجا رو رها نمیکنم

اینجا نقطه پیوند من با گذشته و آینده است

اولین پستهام رو فراموش نمیکنم. اینکه در روز ۱۵ ام تصمیم گرفتم چی کار کنم!!

روز ۱۵ ام!!

۲ سال پیش!!

هیچ چیز هیچ وقت تصادفی نیست. هیچ وقت.

دوباره تکرارش میکنم تا فراموش نکنم:


روز ۱۵ ام

پایان یا شروعی دوباره!

عقاب من!

بازی 15 روزه ما امشب به پایان میرسه. می دونم که قرار بود بازیگر اصلی این 15 روز تو باشی اما من چنان مجذوب این بازی شدم که فکر میکنم از تو هم جلوزدم!

میدونی، ما اشتباه بزرگی کردیم! اما شاید بزرگترین نتیجه این 15 روز رسیدن به همین اشتباه بود. در حقیقت ما بازی رو از دقیقه 90 شروع کردیم! میدونی من اینو کی فهمیدم؟  شب 14 ام وقتی در اوج خشم و ناامیدی به این حقیقت تلخ رسیدم که "من گم شدم" خودت قضاوت کن. مگه میشه برای خودی که گم شده زندگی کرد؟!

میدونی! من با یقین شروع کردم. اما امشب بعد از 15 روز به شک رسیدم. شک چیز خوبیه! تردید یعنی هستی، زنده ای. تردید یعنی جستجو. در مقابل یقین که بوی ایستادن و مردن میده. من به شک رسیدم! نسبت به زندگی، جامعه، تو و خودم!!!

 

دوست ندیده ام، با توام! آره با تو! تویی که حتما برای یه نفر یا عقابی یا شقایق

 

تو اونی نیستی که دیگران و حتی خودت تصور میکنی. تو مجموعه تجربه ها، آموخته ها، شکستها و موفقیتهات نیستی! تو ورای همه اینهایی. چیزی برتر از عادت، بالاتر از روزمرگی، بزرگتر از موفقیت، گرانبهاتر از تجربه!

میدونی بعد از 15 روز به این نتیجه رسیدم که مساله این نیست که بتونیم برای خودمون زندگی کنیم یا نه. مساله اینه که بدونیم ما کی هستیم! زندگی کردن برای یه خود تقلبی به اندازه زندگی کردن برای دیگران زجرآوره. خودت رو بشناس! جوهر حقیقی وجودت رو. همونی رو که از چشم خدا چکیده. اون شبنم زلالی رو که قراره دوباره روزی به آفتاب ملحق شه. چیزی رو که خلق شده بشناس و باور کن. نه چیزی رو که خلق کردی یا برات خلق کردند و من باور دارم که لحظه رسیدن به من، لحظه بزرگ رسیدن به اشراقه! لحظه وارد شدن به نیروانا. همون سکوت ابدی!

بازی جدید از امشب شروع میشه. این بازی دیگه مال من و تو نیست. همه دعوتند اما این یه بازیه گروهی هم نیست. چیزیه بین تو و تو! دیگه شمارش معکوسی در کار نیست، عجله ای برای رسیدن وجود نداره. رقابت توش بی مفهومه. هرچی که هست بین خودته و خودت. موفق باشی!!!


 

نظرات 14 + ارسال نظر
عب پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 03:54 ق.ظ http://301040.blogsky.com

سلام. ببخشید من خیلی نفهمیدم این روز شمار چیه
http://301040.blogsky.com

فریده پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام.ببین وبلاگت درست بالا نمیاد.ولی به نظر میرسه رسیدی سر خط!به هر حال خوبه که هنوز هستی و اینکه امیدواری.

فریده جان
فکر کنم مشکل از قالب باشه
امروز عوضش میکنم
هنوز هستم! همیشه هستم
تنها چیزی که برام مونده همین بودنه

مژده پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 10:36 ب.ظ

این اسم یه معنایی داره ، مژده ، زمانی کسی همچین معنایی برای شما داشت ، مهم نیست ، امیدوارم که خوش باشید همیشه.

رهگذر جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.setareye-abii.blogsky.com /

سلام خیلی کیف کردم
اقعا عالیییییییییییی بود

شاهین جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 02:42 ق.ظ

بسیار عالی بود

من هم مثل دوست خوبم رهگذر خیلی کیف کردم

دختربهار یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام
توی قالب قبلیت نمی شد نظر گذاشت
خیلی جالبه...من همین چند روز پیش داشتم به اون شمارش معکوس ۱۵ روزه تو فکر می کردم...
نمی دونم چی باید گفت یا الان توی چه شرایطی هستی. اما بهترین آرزویی که می تونم برات بکنم اینه که بگم٬ باشد که اراده او جاری گردد.
برای مداوای زخمهای کهنه زمان لازمه

دختر بهار نازنینم
خوبم
خوب میشم
زیباترین آرزو رو برام کردی عزیزم. منم همین رو میخوام.
دیگه تموم شد. اون در به دری تموم شد. بعد این هر اتفاقی هم که بیفته دیگه باکیم نیست چون اون همیشه با منه

روشن یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 02:11 ب.ظ

در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت به یاد داشته باشکه روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نخواهند گشت ودیگر تکرار نخواهند شد.

بهروز مدرسی یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.oldpilot.ir

دامون عزیز و نازین
اصلآ باورم نمی شه .. اصلآ نمی تونم باور کنم دامون عزیز و اندیشمند من ، حصاری دور خود کشیده و نه به دوستان قدیمی اش سر بزند و نه موبایل اش رو روشن کند ... نه من باورم نمی شود ...
من قبول دارم ادم در گذر زمان پخته شده و دید اش به همه چیز حتی عشق عوض می شود .. اما تا به این سن ندیده ام کسی دوستان واقعی رو فراموش کنه ..
من هرگز جسارت نمی کنم و دلیل این بی مهری را نمی پرسم ... فقط نگرانی بیش از حد من را وادار به نوشتن کامنت کرد .. دوستان همه نگرانند .. همین الان جناب رضوی در سایت نوشت خانم شاعر عزیزمون کجاست ؟ این رسم دوستی نیستی .. دخترم نکنه به عشق و دوستی من هم شک کردی
ولی اگر هم این طور باشه .. من با خاطرات پر مهر گذشته تا پای مرگ زندگی خواهم کرد ... زندگی حبابی بیش نیست ..

عموی عزیزم
چقدر دوستتون دارم
کاش میدونستید چقدر دوستتون دارم
براتون پیام گذاشتم تو سایت
فقط میتونم بگم من رو ببخشید
همین

مهدی هومن یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 03:10 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

عجب روحیه بالایی . یک جملت حسابی تحت تاثیرم قرار داد :
تو مجموعه تجربه ها آموخته ها شکستها و موفقیتها نیستی تو ورای همه اینهایی .

[ بدون نام ] دوشنبه 12 اسفند 1387 ساعت 03:12 ق.ظ

ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد،
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی!
او را به خود وانهادن ُ گفتن که :
" دیگر نمی شناسمش! "

بهره جویی؟
بله بهره جویی ساده است
دوست داشتن بی احساس عشق؟
آره اینم ساده است
این چیزهایی که گفتی همه اش ساده است
میدونی چی ساده نیست؟
میدونی؟
.....
دیگه برام مهم نیست
حرف هیچ کسی برام مهم نیست

مهدی هومن سه‌شنبه 13 اسفند 1387 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

ممنون دامون جان از راهنماییهات .اگه پیشرفتی باشه مدیون راهنماییهای دوستان خوبی مثل تو هستم

بامداد شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 11:20 ق.ظ http://farsivfair.com

سلام خانم دامون . خوب هستید که ؟‌ چه خبر ؟

از نوشته هاتون تا حدی می شه به چیزایی پی برد البته با ابهام . نمی دونم که عاقبت این رابطه احساسی به کجار رسید و یا قراره برسه اما امیدوارم که آنچنان که شایسته است به نتیجه یرسه . من کلا ادم خجالتی هستم مدتها که با جناب هوانورد تماسی نداشتم نسبت به وضعیت ایشون هم کنجکاو هستم (در رابطه با همون مسائل انتقال) . اما به هر حال آرزوی شادترین احساسات را برای دوستان خوبم دارم .

ممنون دوست عزیزم
هرچی خدا بخواد....

فریده شنبه 24 اسفند 1387 ساعت 07:07 ب.ظ

فرار کرد
ان دختری که پایش
بسته شده بود به زمین
فرار کرد
از دست این همه عادت
وتکرار عادت

سال نو رو باید شاد شروع کنی ها.وگرنه تا اخر سال غمگین میمونی.

فریده عزیزم
نمیدونم اصلا جایی هست که بشه به اونجا فرار کرد
جایی برای خروج از این چرخه تکرار و تکرار و تکرار هست یا نه!
اما به قول تو فرار کردن تنها راه فهمیدنشه!
فقط ای کاش بهاش اینقدر بزرگ نبود....
اعتقاد چندانی به سال نو ندارم. چیزی قرار نیست نو بشه! اینم بخشی از همون چرخه تکراره که ظاهرا هیچ راه گریزی ازش نیست
مرسی که سر میزنی
واقعا دوست وفاداری هستی

نیلوفر سه‌شنبه 4 فروردین 1388 ساعت 12:30 ق.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

خیلی متن قشنگی نوشتی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد