پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

خنده و فراموشی

این متن رو از کتاب خنده و فراموشی میلان کوندرا انتخاب کردم. راستش نزدیکی عجیبی داشت به کاری که الان دارم انجام میدم!! فقط یک تغییر کوچک در یک واژه دادم و ... خیلی تعجب کردم. خودتون بخونید :


آدمی که کتاب (وبلاگ) می نویسد یا همه چیز است (دنیایی مجرد برای خودش و برای همه) یا هیچ و چون هرگز همه چیز به هیچ کس داده نمی شود هریک از مایی که کتاب (وبلاگ) می نویسیم هیچیم نادیده گرفته شده حسود و به شدت زخم خورده. آرزوی مرگ همکارانمان را داریم. به همین لحاظ همه ما مثل همدیگریم. باناکا؛ بینی؛ گوته و من!


زاد و ولد سریع جنون نوشتن در میان سیاستمداران؛ رانندگان ناکسی؛ زنان زائو؛ معشوقه ها؛آدمکشها؛ جنایتکاران؛ فاحشه ها؛ رؤسای پلیس؛ پزشکان و بیماران به من ثابت می کند که هر فردی بدون استثنا در درون خود حامل استعداد بالقوه نویسندگی است و تمام نوع بشر کاملا حق دارد که با فریاد (همه ما نویسنده ایم) به خیابانها هجوم بیاورد.


دلیلش این است که هر کسی در قبول این واقعیت که نامفهوم و نامرئی در دنیایی متفاوت ناپدید خواهد شد دچار تشویش می شود و می خواهد پیش از اینکه زیادی دیر شود خود را به دنیایی از واژه ها تبدیل کند.


آنگاه که نویسنده درون هر فرد پا به هستی بگذارد (و آن زمان خیلی دور نیست) در راه عصر شنوایی و فقدان درک جهانی هستیم...

 

پینوشت: عقاب من کوندرا میگه: زنی که روزی یک نامه چهار صفحه ای برای معشوقش می نویسد جنون نوشتن ندارد اما دوست من که نامه های عاشقانه اش را زیراکس می کند تا شاید روزی بتواند آنها را چاپ کند- دوست من- جنون نوشتن دارد... 


راستش منم ترجیح میدم که فقط همین یه جمله رو بگم:


همه زندگی من، سالروز شروع زندگیت مبارک


نامه چهار صفحه ای رو ترجیح میدم بدون زیراکس کردن برات پست کنم!!


 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی هومن سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

این حرف کوندرا برام خیلی جالب بود بخصوص قسمت اول این نوشته . من هم ترجیح می دم همیشه خیلی کوتاه بنویسم اما پر معنی . و در ضمن ممنون از پیامی که دادید این یکی از زیباترین پیامها بود. داستان کشتی ما در همین جا تمام نشد و ادامه داره .
ممنون از پیام زیباتون
سبز باشید
مثل سیب

خاطره شنبه 15 تیر 1387 ساعت 02:44 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

۲ تا از کتابهاش رو خواندم
تفسیر جالبی بود از وبلاگ نویسی! گرچه با نوشتن کتاب فرق داره

تولدش مبارک

دختربهار شنبه 15 تیر 1387 ساعت 11:57 ب.ظ

دامون عزیزم یه جورایی از خوندن این پستت هم خوشال شدم هم ناراحت. خوشالیش که واضحه چرا٬ اما ناراحت از اینکه چقدر بعضی از کتابهای کوندرا رو دوس دارم بخونم و هنوز نخوندم. نه فقط از کوندرا از خیلیای دیگه و این هزار دلیل غیر قابل برطرف کردن داره که ناراحتم نمی کنه و چیزی که ناراحتم می کنه دلیل قابل رفع یعنی بی برنامگی و تنبلیه خودمه.
خوش به حالت که خنده و فراموشی رو خوندی...
مرسی که قسمتاییش رو اینجا گذاشتی..

بهروز مدرسی سه‌شنبه 18 تیر 1387 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.oldpilot.ir

دامون عزیزم ... با خواندن بخشی از نوشته های میلان کوندرا ، باور کردم پس هنوز زنده ام .. آخه خیلی وقت بود که فکر می کردم مرده ام ...
دامون جان ... مرده ان نیست که نامش نبرند یا زیر خاک خفته باشد ...
گاهی مرده می تونه انسان جانداری باشه که از همه چیز محرومه .. حتی از مهر دوستان قدیمی
خوشحالم که با مسیحا نفست ( بخوانید قلم ات ) زنده بودن رو احساس می کنم
سبز و پایدار باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد