پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

تو... فقط یک زن

روزت مبارک زن

شاید امروز ضجه نزنی زیر ضربه های تازیانه

شاید امروز  بتوانی حضانت فرزندت را از همسر معتادت بگیری

شاید امروز به تو هم اجازه طلاق دادن دادند نه طلاق گرفتن!

شاید امروز شهادتت در دادگاه کامل حساب شود نه نصفه

شاید امروز اگر بمیری هم ارزش پسرک ۲ ساله ات ارزش داشته باشی

شاید امروز بدون شوهر هم اجازه سفر و اقامت در هتل برایت ممکن باشد.

 شاید امروز به یغما نبرند تنت را.

شاید امروز با مهرورزی سوار اتوبوس گشت ارشادت کنند به جای کتک ورزی

شاید امروز...

شاید امروز بتوانی برای یک روز هم که شده نه دختر باشی نه خواهر نه همسر و نه مادر.

خودت باشی

تو... فقط یک زن

 

باخیجی

یادداشت: با تشکر از دوستان عزیزی که زحمت کشیدند و نظر دادند سعی کردم جوابی در پاسخ به نظراتتون در این بخش قرار بدم. دوست داشتید میتونید بخش نظرات رو ببینید.

 

چند روز پیش که در انتظار یکی از دوستانم گوشه خیابون کاشته شده بودم و مثل همیشه داشتم مردم رو دید میزدم. یه زن چادری تقریبا جوون با عجله و با کمی تردید بهم نزدیک شد. نمیدونم چی توی قیافه من بود که از بین اینهمه خلایق من رو انتخاب کرده بود برای همچین سوالی و پرسید این دور و برها (باخیجی) سراغ ندارم؟!!! (باخیجی به ترکی یعنی فالگیر) و من که چشمام از تعجب اندازه دو تا سکه 2 تومنی شده بود گفتم نه. نمیشناسم و اون با عجله رد شد . نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. صداش زدم و گفتم برای چی دنبال فالگیر میگردی؟ جواب داد: بچه ام مریضه!! گفتم خب ببرش دکتر!! گفت: دکتر بردیم خوب نمیشه و با همون سرعت قبلی رد شد و رفت....

چند روز بعد اون ماجرا یکی از اقوام تعریف می کرد که همسایه شون که خانومیه تحصیل کرده و کارمند هر ماه با آژانس میره به شهری که حدود 2 ساعت با اینجا فاصله داره و برای طلسم کردن شوهر و خانواده شوهرش لعنت نامه و از این کوفت و زهرمارها میگیره!!! ...

چیزی که برای من جالبه نفس وجود فالگیر نیست. چون توی هر جامعه ای این تیپ افراد وجود دارند و جادوگرها, فالگیرها و رمالها بخشی از فرهنگ هر جامعه ای رو تشکیل میدهند که البته توی برخی از کشورهای بسیار پیشرفته مثل کشور ما!!! آمارش بسیار بسیار فراوونه. مساله جالب اینه که تا به حال فکر کردید چرا زنها 99 درصد مشتریهای این فالگیرها رو تشکیل میدهند؟! اصلا تا به حال دیدین و شنیدین که یه مرد به هر دلیلی بره پیش فالگیر؟؟!!

خوب این مساله می تونه دلایل زیادی داشته باشه. خیلی از این دلایل رو همه مون میدونیم. جهالت, بی سوادی, اعتقاد بیشتر به خرافات به طور کلی در بین قشر زنان و ... اما یه مساله ای که بیشتر توجه من رو جلب میکنه و شاید خیلی زیاد بهش توجه نشده اینه:

ناتوانی

زنان در کل و زنان ایرانی بیشتر همیشه در موضع ضعف نگه داشته شدند. در جامعه مرد سالار ما زن اختیاردار هیچ چیزی نیست حتی پول و ثروت خودش (پست قبلی حدیث 9 رو ببینید). فرزندی که به دنیا می آره به راحتی ازش گرفته میشه. در مقابل ظلم و ستمی که شوهر بهش میکنه بی دفاع رها شده و هزاران مورد مشابه و نامشابه دیگه

و نتیجه چی میشه؟ همه انسانها توانایی مبارزه کردن رو ندارند. همه زنها به حقوق خودشون آگاه نیستند. پس در این دست اندازی نا امیدانه برای بقا خیلی ها پناه بردن به فالگیر رو انتخاب می کنند.

 

- خودت یا دخترت شوهر نکرده؟ چاره کار: فالگیر

+ در جامعه ما دختر حق انتخاب مرد مورد علاقه اش رو برای دوستی و زندگی مشترک نداره

- اسباب خونه ات رو دزد برده و می خوای سارق رو پیدا کنی؟ چاره کار: فالگیر

+ در جامعه ما مراجع قانونی هیچ وقت موفق به پیدا کردن مجرم نمیشند و تو خودت هم ناتوانتر از اونی که بتونی به تنهایی به دنبال سارق بگری

- کودکت بیماره؟ چاره کار: فالگیر

+ در جامعه ما اگر شوهر اجازه نده مادر حق بردن بچه اش رو به درمانگاه هم نداره. از طرفی در باور زن ناتوان عدم بهبود بچه مریض ناشی از ناتوانی دکتره

- شوهرت کتکت میزنه؟ زن دوم گرفته؟هزینه زندگیت رو تامین نمی کنه؟ چاره کار: فالگیر

+ در جامعه ما هیچ مرجع قانونی پشت و پناه زن برای گرفتن حقوقش نیست

- حوصله ات سر رفته و دنبال تفریح میگردی؟ چاره کار: فالگیر

+ در جامعه ما زن اجازه هیچ تفریحی جز رفتن به مراسم روضه خونی یا اگه خیلی متجدد باشه مهمانیهای زنانه که البته توی اونها هم فال قهوه میگیرند رو نداره

و......

 

 جهالت ناتوانی می آورد و ناتوانی جهالت. این یک چرخه بسته معیوب است.

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

 

 

 

اگه بمیرم

دنیای اینترنتی من

برای همیشه بی صاحب میمونه و غیر قابل دسترس.

و تا همیشه به زندگی خودش توی ادلیستها و لینکهای شما ادامه میده!!

باشکوهه نه؟

 

هیچ فکر کردید چند درصد فضاهای توی وب متعلق به مرده هاست ؟

نظم و ترتیب از نوعی دیگر!

ساعت 12 ظهر

مثل جاهلهای پامنار میاد تو با دو تا از نوچه هاش که بره وار پشت سرش راه میرن و میره تو نخ چهره ها. همه یه هو ساکت میشند و منتظر  بهش خیره می مونند. اظطراب تو قیافه ها موج میزنه. بلند طوری که برتریش رو به رخ بکشه میگه همه منظم و مرتبند به جز... (با دقت بیشتری زل میزنه تو صورتها).. تو و یه خورده هم (مکث میکنه و میگرده دنبال قربانی بعدی)... یه خورده هم تو!

و بعد گیر میده به "تو" اولی.  "تو" دومی یواشکی فلنگ رو میبنده.

-پاکش کن

-چی رو؟

-إإإإإإ دختر میگم پاکش کن

-من که چیزی رو صورتم نیست!

-منو رنگ میکنی دختر؟ من خودم آدم رنگ میکنم!!

یکی از نوچه ها از پشت سرش میگه: این همونی بود که صبح هم بهش تذکر دادیم (جای یه قربان بعد حرفهاش خیلی خالیه!!)

-باور کن همون صبحیه است. چیز دیگه ای نزدم. کهنه است!!!

-تازه است. من که کور نیستم

-کهنه است به خدا

-تازه است. با من یکی به دو نکن. میگم پاکش کن.

-باشه روژم رو پاک میکنم اما پنکیکم رو نه!!!! (به زور جلوی خنده ام رو میگیرم.)

-باشه پس تو حراست میبینمت. خانم... کارتش رو بگیر و اسمش رو یادداشت کن. حالا پاک میکنی یا نه؟

-سکوت...

-بیرون منتظرم.

-سکوت

چند دقیقه بعد...

و حالا همه منظم و مرتبند. نظم دوباره حکمفرما شده.

ساعت 12:15

اینجا دانشگاه

درخت کوچک من به باد عاشق بود..

نه میتونی و نه می خوای که مقاومت کنی. همه حسها، همه نیازهای تن و روح و جسمت، همه خواهشها و  هشدارها و باید و نباید ها با هم آمیخته شده. گرمی. سردی. ولرمی. یخی. چشم دوختی به افق و قلبت دیوانه وار داره میزنه. وقتش رسیده. گریزی ازش نیست. حتی اگه بخوای فرار کنی هم نمیتونی. حضورش رو حس میکنی. خیلی نرم و آروم می یاد. مثلی نسیمی توی چمنزار. میوزه و آروم توی گوشت نجوا میکنه.روحت بیدار میشه و جون میگیره. تمام حسهایی که تا اون لحظه سرکوبشون کرده بودی یا با نیتهای خیرخواهانه یا خصمانه (هیچ فرقی نمیکنه!) برات سرکوبشون کرده بودند، مثل مرده های هفت هزار ساله برخاسته از گور توی تنت میپیچن و غوغا میکنن. تند تر میوزه و شونه هات رو نوازش میده. میلرزی. بیدی در باد! همه چیز شروع به جنبیدن میکنه. چقدر میشه پشت به باد ایستاد؟ چقدر میشه باهاش رودررو نشد. برمیگردی. صدای خش خش برگها بلند میشه و صدای به هم خوردن شاخه ها. تند تر و قدرتمندتر میوزه. دستش شونه هات رو نوازش میده. پنجره ای در تند باد باز و بسته میشه. نزدیک تر و نزدیک تر. باد کولاک میکنه و در هر دالان و دهلیزی تکرار میشه. چشمهاتو میبندی. شاخه ای خم میشه و میشکنه. هرم داغ نفسهاش صورتت رو شلاق میزنه. لذت بخشه و ترسناک. درست وسط همهمه طوفانی. نه راه برگشتی هست و نه میخوای که برگردی. میخوای تا گم بشی در این همه هیاهو. تن ها جفت میشه. گردباد میچرخه و قهقهه میزنه. باد با عقده هجران سالهای دور و طولانی لبهاتو به بوسه میگیره. گرداب گردباد احاطه ات کرده. همه چیز توی غبار گم شده. نفس نمیکشی. فکر نمیکنی. حس نمیکنی. همه ترسها، همه زنگ خطرها، همه شرمها فراموشت شده. غرق شدی در آغوش طوفان. گم شدی تو چشم گردباد. ابدی هستی تا وقتی لبهات لبای قدرتمندش رو حریصانه به خودش میکشه. ابدی هستی تا وقتی عظیمترین، قویترین و زیباترین حس بشری رو تجربه میکنی. ابدی هستی تا وقتی رو به بادی نه پشت به اون. ابدی هستی...

گردباد میگذره، کولاک آروم میگیره، همهمه خاموش میشه. خیزش به پایان میرسه...

پنداری رویایی بود آنهمه

رویای آزادی

یا احساس حبس و بند..

    

جزیره سرگردان

خیلی خوبه که تنهایی بری مسافرت

مخصوصا با قطار

من ریلهارو هم به اندازه جاده دوست دارم

باریکه های نورانی دهکده های دورافتاده در ظلمت بیابونها که مثل جزیره های سرگردان می مونند!

منظره یکدست برف گرفته صحرا توی زمستون

بکری طبیعت اطراف که مثل حاشیه های جاده ها دچار ابتذال مغازه ها و تعمیرگاهها و دیوارها و کارخانه ها نشده.

و مجموعه جالبی از افراد کاملا متفاوت در کنار هم در یک کوپه!

لحظات خوب و بدی خلق میشه

البته من اکثرا تنهایی و سکوت رو ترجیح میدم

خیلی بد عادت شدم به تنها سفر کردن!

و دوباره تهران

بقیه حرفها بمونه برای بعد برگشتنم.

اینبار وقتی برگشتم خیلی حرفها دارم برای گفتن

و بیشتر از اون برای نگفتن!!

میرم که 4 روز زندگی کنم!!

یکی هست که...

 

 

یکی هست که هنوز زنده است

یکی هست که شاید ظاهربینها گول رنگ موهاش رو بخورن و بهش بگن پیر اما دلش جوونتر از هزار تا جوونه

یکی هست که آدم میتونه حرف دلش رو راحت بهش بگه

یکی هست که مثل آدم بزرگای قصه شازده کوچولو نشده و هیچ وقتم نمیشه

اون یک نفر این تصویر رو با اون قلب مهربونش برای من درست کرده

این تصویر برای من یعنی هزارتا حرف نگفته. یعنی یه دنیا معنی

متاسفم که نمیتونم هیچ توضیحی براش بدم فقط اینو میگم که برای من خیلی عزیزه هم خودش هم هدیه اش

 ممنونم که هستید

فقط همین 

 

بدم! بد!!

لیست فعالیتهای من از اول سال:

 

  • دقیقا 10 روز، نه 9 روز (دیروز رو بیرون بودم) استراحت مطلق در رختخواب
  • نوش جان کردن 3 عدد پنی سیلین و 3 عدد دگزامتازون
  • میل فرمودن مقادیر عظیمه ای از کپسولهای آموکسی سیلین
  • سرفه به مقدار... (مقدارش از دستم در رفته!)
  • آب دماغ همراه با سایر مخلفات به اندازه یک بسته دستمال کاغذی کامل
  • میل کردن مقادیر متنابهی (این املاش درسته؟) از قرصهای رنگارنگ. از سرماخوردگی بگیرید تا استامینوفن و این صورتی ها چی اند؟ بروفن و...
  • راستی دندونم هم نامردی نکرد و حسابی شرمنده ام کرد. پس کیسه آب گرم و انواع آنتی بیوتیک هارو هم به لیست اضافه کنید.
  • فشار خونم هم خجالتم داد و گفت تو بمیری از 8 روی 4 بالاتر نمیرم. اصلا اصرار نکن

 

نگران نباشید دیروز دکتر گفت که خطر مرگ منتفی شده

چه (خوب یا بد؟!!!)