بودن
و فقط و فقط بودن
آدمها فوق العاده اند. حتی وقتی سه نفری با هم حرف میزنند و تو نصف بیشتر حرفها را نمیفهمی
و میخندند و تو هم میخندی. بی هیچ دلیلی برای خندیدن. بی هیچ دلیلی.
لم دادی روی مبل و Porcupine Tree گوش میدی. Lazarus و یادآوری خاطراتی نه چندان دور. خاطراتی که آزاردهندگیش عجیب با احساس آرامشی که این آهنگ بهت میده در تضاده. باید که بگذری. باید...
بقایای کیک، شیشه شراب سفید باز نشده و به هم ریختگی لذت بخش خونه. خونه! چه کلمه عجیبی. حسی که سالها بود فراموشش کرده بودم. خوابگاه تهران که فرسنگها دور بود از تعریف خونه و این دربدریهای یک ساله هیچ وقت جایی به معنای واقعی خونه رو برام به همراه نیاورد. اما اینجا، این آخرین پناهگاه که نیمه جان و به هم ریخته بهش رسیدم و بهش چسبیدم، اینجا فوق العاده است.
sentimentalباز هم Porcupine Tree درام و Steve Wilson و رویا و کابوس درهم آمیخته می شن.
Kojai lanati
:)
خانه من آنجاست
که دل هیچ کسی پر غم نیست
قبله اش خانه مرگ
خانه شیون نیست