پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

خوشبختی


خوشبختی برای من هنوز به معنای آزادیه

به معنی مزه مزه کردن این حس نیرومند که آزادی زندگیت رو هر وقت که اراده کردی تغییر بدی

حتی اگه هیچ وقت این اراده رو نکنی

!خوشبختی برای من هنوز به معنای عدم وابستگیه

خوشبختی هنوز برای من بیرونیه

خودخواهی دروازه های درونم رو به روم بسته

ترس از گرفتار شدن تو یکنواختی تعهد رو برام وحشتناک جلوه میده

وابسته شدن و وابسته کردن

پابند کردن و پابند شدن

تا همیشه

خوشبختی هنوز برای من ظاهریه

ترس از پشیمونی٬ ترس از تکرار٬ ترس از تنهایی٬ ترس از از دست دادن تنهایی٬ ترس از ای کاش

از دروغ جدا شدم و حقیقت رو پیدا نکردم. دهها نفر از پاهام آویزونند و دارند پایینم میکشند و هیچ کسی برای بالا رفتن دستم رو نمیگیره. گم شدم شک کردم. همه مفاهیم٬ خوب و بد قاطی میشه و توهم میره و. گاها نتایج ترسناکی از توش درمیاد. ارزشها به ضد ارزش تبدیل میشن. گاها فکر میکنم اینی که داره دنبال خودش میگرده کیه؟ من کیم؟ چیم؟ کدومم؟ گاها تا سرحد وجودم مبتذل میشم و گاهی تا آخرین حد ممکن احساس ارزشمند بودن می کنم گاهی با کابوس مرگ شبها عرق سرد روی بدنم میشینه و گاهی مرگ بهم لبخند. میزنه و اون وقت به زوی جلوی خودم رو می گیرم که از نگاه اغواگر پنجره طبقه سوم خونه یا پله های پشت بام فرار کنم

از یکنواختی وحشت دارم. از مثل همه بودن. از پیری. از دستهای چروکیده از ناتوانی. فراموش شدن. ای کاش. گفتن. از مرگ توی رختخواب در حالی که همه نزدیکانت اطرافت رو گرفتن. حس زندگی در اطرافت و اجبار تو برای رفتن. از بچه هایی که مثل زنجیر از گردنت آویزون میشن. از مورچه وار جمع کردن برای آینده. از حس عظیم محبت مادری. پذیرفتنش و پذیروندنش. از فداکاری و بعد ارضا نشدن نیازت به قدردانی. از نفرت که عشق رو نابود می کنه. از تکرار که عشق رو خفه میکنه. از خود عشق. از اجبار زندگی مشترک. از اجبار کشوندن دوست داشتن و دوست داشته شدن بدون وابستگی به گرداب زندگی خانوادگی. از خانواده. تفریحات خانوادگی٬ محیط خانوادگی٬ نوشابه خانواده٬ شامپوی خانواده٬ مصلحت خانواده٬ ابتذال خانواده... از تنهایی. از افسوس لحظات از دست رفته برای جفت شدن. از تنهایی ابدی. از این همه تضاد...

چقدر به آرامش روحی احتیاج دارم

به پیدا کردن من حقیقیم

و غرق شدن در درون

زلال شدن

جاری شدن

رسیدن به یقین

به آرامش

لذت بردن از زندگی

همه ابعاد زندگی

بدون ترس

بدون عجله

بدون رنج

رسیدن به سکوت درونی

سکوت ابدی

نیروانا


امروز سالگرد شهادتشه. هرکی که بود و هر عقیده ای که داشت به خاطر ایران رفت. سربلند رفت. روحش شاد

تیمساری که عملگی میکرد!

در مراسم چهلم شهید بایایی، در میان سوگوارن مردی میان سال با کلاه نمدی

 به شدت گریه می کرد.......

او برای ما کار میکرد!!!..

چند وقتی پیدایش نشد. گویا رفته بود تهران.

 روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم.

مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من بود

ولی کسی حرف مرا باور نمی کرد.....

بچه های نیروی هوایی جواب دادند: پدر جان می دانی او کیست ؟؟؟

او تیمسار خلبان بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی است.

پیرمرد جواب داد: ولی او برای ما کارگری می کرد.!!!!!

 دلم از این که او ناشناس آمد و ناشناس هم رفت آتش گرفته است.

 (نقل از وبلاگ بلند آسمان جایگاه من است)

نظرات 12 + ارسال نظر
امیر محمود بازیار چهارشنبه 16 مرداد 1387 ساعت 05:33 ب.ظ http://acsam.blogfa.com

سلام.
خوب هستید؟
ببخشید من ایمیلتون رو نداشتم،
آقای مدرسی فرمودند که به شما در ایجاد بخش جدید کمک کنم،
بفرمایید چه کمکی از دست من بر میآد، انجام بدم، بنر رو هم خودم طراحی می کنم.

مهدی هومن چهارشنبه 16 مرداد 1387 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

اینجا یک نفر هنوز هست که به خوشبختی فکر می کنه . جالبه . مطمئناً کسانی که قصد دارند پایین بکشنت سعی بیشتری خواهند کرد چون اینجا جایی هست که هیچکس به کس دیگری اجازه نمی ده بالا بره .
موافقم که خوشبختی یعنی معنای آزادی
موفق
شاد و سبز باشی
مثل سیب

کامران چهارشنبه 16 مرداد 1387 ساعت 08:43 ب.ظ http://dastechapi.persianblog.ir

به وبلاگت تو وبلاگ جدیدم لینک دادم.موفق باشی .به روز کن

بامداد پنج‌شنبه 17 مرداد 1387 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.khalaban.tk

سلام بسیار زیبا تضادهای فردی و اجتماعی رو که ممکنه انسان بابخشی یا با تمامش در زندگی روبرو شود رو مطرح کردین . تضادهایی که خود من دچارشون هستم . من علاج دردم را عشق می دانم . عشق به پرواز . عشق به یک روح همرا ه که ظاهرا پیدا نشدنی است . عشق به آزادی که دیگه جای بحث نداره . فقط با وجود عشق می توان احساس موجودیت کرد . حالا عشق چیه ؟ مطمئنم که چیزه بدی نیست . من به اندازه خود از آن درک دارم .

خیلی ها هستند که دوست ندارند پرواز تورا ببینند, تو به پرواز فکر کن نه به آنها.

نمی دونم که قبلا کسی این حرف رو زده یا نه اما روزی این جمله از ذهن من خارج شد :
محدوده قلمرو آدمی در این دنیا به اندازه وسعت درک او از عشق است.

که البته این جمله رو به نام خودم ثبتش کردم .

سلامم رو حتما به جناب هوانورد برسونین .

دختربهار جمعه 18 مرداد 1387 ساعت 12:29 ق.ظ

دامون عزیزم
باور می کنی تا حالا هیچ جوینده ای رو ندیدم که یابنده نباشه؟!؟
هرکسی در زمان مناسب راه مناسب خودشو پیدا میکنه و بین هر دو کوه دره ای وجود داره...قدمهای لرزان یا قوی٬ با ایمان یا با تردید٬ سینه خیز یا پروازکنان...این حرکت رو به حقیقته. البته شاید از تونلهای تاریک هم رد بشیم.

دختربهار جمعه 18 مرداد 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

ممنونم از لطفت٬ دوست خوبم
در جوابت چند جمله ای نوشتم توی قسمت پاسخ به نظرات بخون.

کامران جمعه 18 مرداد 1387 ساعت 09:52 ب.ظ http://dastechapi.persianblog.ir/

سلام به روزم با حاشیه از المپیک

سیاوش شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 05:44 ب.ظ http://nabsh.blogsky.com

او او او ! نه دیگه دامون ! نشد ! خیلی سطحی بودا ! همه جا تکراره و تنها درون تازه و متنوعه و زندگی یه چرخه ست و چرا نمی خوای اینو قبول کنی و ... ! واه واه واه ! این حرف تازه واردهاست و خستگی ها و آشفتگی های تغزلی خاصه ی سنی که تازه انسان به حقایقی می رسه و درد سیزیفش عود می کنه و با تم هندی نوستالژیکی شروع به داد و فغان می کنه ! حداقل خیام شو !! از اینها گذشته اصلاْ حرفت رو قبول ندارم ! نهایتش اگر هم چرخه باشه بعد سومی هم داره که تکرارش رو تکرار نمی کنه بلکه به مثابه ی پلکان به مراتبی بالاتر در بعدی ناشناخته می بره ! تو شناخت و درکت از هستی اگر آگاه و روشن و پویا و سالم باشی رشد می کنه .. کی گفته؟ اصلاْ من زر مفت زدم همینجا هم میشه .. بابت سربازی کمی دستم بسته ست ... مگه من گفتم برم جای دیگه کار کنم ؟ نه ! اون سبک زندگی رو باید عملی کنم تا بهت نشون بدم اینجور حرف زدن یا عین تخیله یا ادعا ... ولی میشه به راحتی میشه .. فقط بندها و زنجیرها و تعلق ها و مسئولیت ها رو پاره و باز کن .. کمی هم هنجار رو بی خیال شو .. قصد مسابقه و رقابت با دیگران هم نداشته باش .. خب ؟ اون وقت آزادی که دنیایی لذت و مفهوم رو تجربه کنی .. نیاز هم نیست دیوونه شی .. با کمی هوشیاری و زرنگی حداقل ها رو به دست میاری و از اجبار اون هم در چنین شرایطی تا حد زیادی فارغ میشی ... اینجوری نمیشه ازش گفت .. شاگرد نق نقو نباش .. دانشجوی تیز هوش .. پویا .. سالم و با ذوق و پر انرژی وادی علم .. ماتریالیسم و مادی گرایی باش .. خلاء توهمات و تخدیرات مذهب و سنت رو با چیزهای ارزشمندتر و پایدارتری می تونی پر کنی ! البته بهترین کار از بین بردن ریشه نیاز به اونه .. من نمی دونم چطور اینطور شدم !!؟ آره حرف خیلی بیشتر از اینهاست .. هر چی میگم باز هم شک و سئوال و حرف پیش میاد .. !

پرویز شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 06:58 ب.ظ

از نفرت که عشق رو نابود می کنه. از تکرار که عشق رو خفه میکنه. از خود عشق. از اجبار زندگی مشترک. از اجبار کشوندن دوست داشتن و دوست داشته شدن بدون وابستگی به گرداب زندگی خانوادگی. از خانواده. تفریحات خانوادگی٬ محیط خانوادگی٬ نوشابه خانواده٬ شامپوی خانواده٬ مصلحت خانواده٬ ابتذال خانواده... از تنهایی. از افسوس لحظات از دست رفته برای جفت شدن. از تنهایی ابدی. از این همه تضاد...

به احترامت سکوت میکنم

سیمین یکشنبه 20 مرداد 1387 ساعت 10:01 ب.ظ

من نمیدونم چند سال داری اما فکرکنم احساست بین همه جوونها مشترکه.من ۲۱ سالمه و همین احساسات رو حالا یک خورده بیشتر و کمتر دارم و دیگرانی را هم میشناسم که همینجوراند فقط شاید به روی خودشون نمیارن.فکرکنم اینها عوارض بیگانگی از خود است ما میدونیم چکار نباید بکنیم اما اینکه چه باید کرد را نمیدانیم.میدونیم چی غلطه اما حقیقت چیست را نمیدونیم.درداوره!فکر کنم مشکل ما از خود بیگانگی و وابستگی شدید به دیگرانه.اصولا ما ایرانیها هویت فردی برامون کمتر معنی داره بیشتر در قالب خانواده مطرح میشیم و وابسته ایم.کمتر کسی رو میشناسم که خودشو از زیر سایه خانواده و توقعاتش خلاص کرده باشه.نمیدونم با اثار مارکس اشنا هستی یا نه اما او بیانگی رو خوب تشریح کرده و اصولا مبحث مهمش همینه.با کمونیسم و مارکسیسم و اینجور چیزها مخالفم اما فیلسوف بسیار عمیقی بوده و حرفاش خیلی جاها درسته.پیشنهاد میکنم بخونی.واقعا هرکس خودشو بشناسه خوشبخته.

سیاوش یکشنبه 20 مرداد 1387 ساعت 11:15 ب.ظ http://khargh.blogsky.com

نه دیگه داری بد بحث می کنی ! نق نقو شدی و اصلاْ عمق نمیدی به نگاهت .. رنج و خستگی تجربه های اول رو تعمیم نده به کل ماجرا ! اینقده بدم میاد از این کلمات ! چرخه ی رنج ؟ چرا رنج ؟ چرا چرخه ی لذت نباشه اگر هم می خواد چرخه باشه ؟! هان ؟ اصلاْ اگه تو این جمله رو گفته بودی که انگار مسابقه ی زودتر گفتنه خجالت نمی کشی پس اگه اینطور پس رفت کردی ؟
بعدشم جمله هامو کمی عوض کردی و یه جریش کردی ... کاش یه فرصت و حوصله ای پیش بیاد از مفهوم آزادی به تعبیر هگل بگم که شاید کمی نگاهت عوض شه وقتی من میگم هنجار شکنی و ... جمله ی معروف هگل اینه : آزادی درک ضرورت است ... و یک دنیا بحث که در چند پاراگراف به زحمت مختاری عزیز می تونم برات خلاصه کنم .. آزادی به معنای بریدن از علیت نیست بلکه شناخت اون و عمل بر مبنای اونه .. من بدون اینکه جامعه .. پدر و مادر و پلیس متوجه بشن یا رنجیده بشن هر تجربه ای رو که این مدت خواستم انجام دادم ! و لذتش رو بردم ! مشکلی پیش اومد ؟ چرخه ی رنج بود ؟ اصلاْ میشه بگی کدوم چرخه ؟ هی خودتو درگیر لغات و کلمات می کنی ! بپا وقتی زیاد و بی تجربه و بی ریشه حرف می زنیم در دام کلمات گیر میفتیم و مفاهیمی خلق میشن که ریشه شون بازی با کلمات و مفاهیمه نه عینیت بیرونی و واقعی .. وقتیم که خوشمون اومد دیگه میشه آیه ! میشه وحی منزل ! چرا درونی ؟ کاملا هم بیرونیه .. بیرونی که معنیش این نیست که طبق معیار و الگوها بشی و از هر چی میگن و همونطور بخوای لذت ببری یا بر اون مبنا زندگی کنی ... من تجربه کردم و دارم می کنم که میگم .. باید از شیوه زندگیم و مثالهام بگم تا متوجه شی .. حرف من دیگه تکرار طوطی وار حرف و تجربیات گذشتگان نیست هرچند ازشون استفاده می کنم برای تعبیر یا گاه درس گرفتن عین همین جمله هگل .. حیف از حوصله گذشته دیگه وقت هم ندارم .. فعلا تا بعد !

خاطره دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 09:05 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

آرامش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد