پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

آموخته ام که...

این روزها که در آستانه بزرگترین تابوشکنی زندگیم قرار دارم بیشتر از همیشه از حرکات گوسفندوار خودم و اطرافیانم چندشم میشه. این روزها در حال گذر از مرحله دوم گم شدن در شکیات ذهنیم هستم. اعتقادم رو به خیلی چیزها از دست دادم و در عوض هیچ چیز به دست نیاوردم. در حقیقت یه جوری از همه چیز خالی شدم

یاد گرفتم که ایمان کورکورانه عین جهله

یاد گرفتم گه سرنوشت دست ساخته ما آدماست برای فرار از زیر بار مسوولیت کارهامون

یاد گرفتم که گذشته مرده حتی اگه طلایی باشه و آینده نرسیده حتی اگه سربی باشه. تنها چیزی که هست و دارمش زمان حال جاودانست.پس باید غوطه ور بشم در این لحظه بی پایان

یاد گرفتم که وجدان مسخره ترین و خطرناکترین سلاحیه که بشر ساخته برای محدود کردن خودش و دیگران

یاد گرفتم که خیلی چیزایی که ما به خودمون نسبتش میدیم و بهش افتخار میکنیم در حقیقت یه قسمت از قانون طبیعته مثل عشق، بچه دار شدن، محبت مادری و پدری، حتی اگه بخوام کمی تند برم حس میهن پرستی و احترام به والدین!!!

یاد گرفتم که بیشتر قوانین اجتماعی ما نه برای رسیدن ما به تعالی بلکه دقیقا در خلاف جهت این هدف بوجود اومدن

یاد گرفتم که برای جلو رفتن باید یه خورده  دیوانه بود

یاد گرفتم که بعضی مرزهای ممنوعه رو باید شکست. خورد کرد. درهمش ریخت.

و...

مهمتر و شاید دردناکتر از همه

دیگه به خدا اعتقادی ندارم. تا همین اواخر سایه ای از اون موجود برتر رو برای خودم نگه داشته بودم اما حالا...

دیگه به اون لا مکان لا زمان که اون بالا توی هفتمین آسمون نشسته و یه ترازو جلوی خودش گذاشته که مثقالی از خیر و شر با هم قاطی نشن اعتقادی ندارم

دیگه به اون برترینی که با گناهکاری یک نفر آتش غضبش یه شهر، یه کشور یا حتی همه دنیا رو در بر میگیره اعتقادی ندارم

دیگه به کسی که میشه با قاطر به معراجش رفت اعتقادی ندارم

دیگه به اونی که 124 هزار نفر رو فقط برای بستن دست و پای بنده هاش فرستاده اعتقادی ندارم

دیگه به کسی که نصف بیشتر کتاب راهنمای زندگیش!! درباره حل مسائل جنسی پیام آورش و نصیحت کردن اون در مورد رفتارش با زناشه اعتقادی ندارم.

دیگه به اون برترینی که باید ازش بترسم به خاطر عذاب جهنمش و چاپلوسی شو بکنم برای رسیدن به بهشتش اعتقاد ندارم

دیگه به بهشت با جویهای خامه و عسلش و جهنم با دخمه های مملو از آتشش اعتقادی ندارم

خدای من مرده

و من الان آزادم

درحال حاضر تو یه حالت غوطه ور شدن در خلا به سر میبرم. تهی از هر گونه اندیشه، مکتب و روش فکری، فلسفی و سیاسی. شک بهترین کلمه برای ادا کردن همه این حسهایی که نمیتونم وصفش کنم

انتهای این گذرگاه یا سقوطه یا عروج

راستش دیگه زیادم برام فرقی نمیکنه

...

قسمت کامنت بازه برای حرفهای شما. میدونم که نظرات متفاوت خواهد بود. برای خوندنشون آماده ام، اما برای رد یا قبول کردنشون در حال حاظر نه!

این حالت بی تصمیمی الانم برام لذت بخشه

میخوام یه خورده طولانیترش کنم

همین

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
تبسم دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.nightcharm.blogfa.com

اول

مبین دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 11:31 ب.ظ http://tgs.blogsky.com

سلام خانم!
راستش مطلب شما رو دقیق نخوندم اما یه چیزی توجهم رو جلب کرد... اسم یکی مدرس ها که درس پروژه رو باهاش برداشته بودم هم "دامون" بود ولی ایشون آقا بودن! اسم دختر و پسر مگه فرق نداره! خودم هم به شک افتادم!

نارنج سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 12:19 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

من چی بگم؟
دامون من چی بگم؟
نه ردت میکنم نه تاییدت..
به هر حال اینم یه دوره از زندگیه...
امیدوارم هر تصمیمی که بگیری موفق باشی و خودت از خودت راضی
الان توی دلم از همون خدایی که بهش اعتقاد نداری خواستم کمکت کنه...

خاطره سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 02:25 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

در زندگی هرکسی ممکنه پیش بیاد
اما بد نبود در مورد دلیلش صحبت کنی
نمیشه که به هیچی اعتقاد نداشت بی اعتقادی هم خودش نوعی اعتقاده

تایماز سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 11:09 ب.ظ

بازم که آب و روغن قاطی کردی دیوونه!!! استدلالات برای اعتقاد نداشتن به خدا خیلی پیش پا افتاده بود آهو! این استدلالها رو که خیلی وقت پیش باید نقض میکردی! تو فقط آب و روغن قاطی کردی همین! بازم از بزرگترین ها حرف زدی و بزرگترین و جدیدترین تغییرها!!! هیچ وقت دست از سر این بزرگترین نمیخوای برداری!!
زندگی همینه دامون عزیز! این خود زندگیه که بزرگترین و شگفت انگیز ترینه نه اتفاقاتی که برای ما پیش میاد! با همه حرفات از بیخ مخالفم! امیدوارم موتورتو بدی دست یه تعمیر کار خوب تا حسابی چکاب کنه! : دی دی

دختر بهار چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 10:51 ق.ظ

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود. . .زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
به نظر من مردن خدایی آلوده به توهمات انسانها بد نیست. امیدوارم خدای لایزال؛ سوگماد پاک؛عشق مطلق رو پیدا کنی. من فکر می کنم معنویات واقعی مسائلی تجربی هستند نه آموختنی. به هر حال مثل همیشه از صمیم قلب برات اونچیزی که برای تو بهتره رو آرزو می کنم.
همراه با عشق ـ آذر(دختربهار)

someone پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

به نظر من بهترین وضعیت همین وضعیته ...
مثل یک میدون می مونه که وسطش ایستاده باشه و اطرافت هم پر از راه باشه ..
لذت بخشه که بخوای با این همه قدرت و توانایی که داری انتخاب کنی ..
اما با وارد شدن به راه انتخابی همه چیز می تونه خیلی خوب و یا بد باشه ..
پس باشد از این زمانی که در میان راه ها هستی بهترین استفاده را از محیط ببری ..

همیشه هر مرحله ای از زندگی پر از تجربه های تلخ و شیرینه امااااااااا کاش در مراحل بعدی از تجربیات گذشته بتونیم استفاده کنیم ..


موفق باشی توی راهت

علی سه‌شنبه 15 آبان 1386 ساعت 10:14 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام
ممنون که به من سر زدی
خیلی خیلی لطف کردی دیگه اسماشونو مینویسم

دن کیشوت چهارشنبه 16 آبان 1386 ساعت 07:39 ق.ظ http://www.donquixote.blogfa.com

با سلام
از اینکه به وبلاگ من سر زدید ممنونم .

سیاوش شنبه 19 آبان 1386 ساعت 02:39 ب.ظ http://nabsh.blogsky.com

یییووووههههوووو ... خوشحاللللللمممممم .. درود بر تو دامون .. درود ! ایول .. عالی بود .. عالییییییی .. چیزی که می تونم بگم نایابه ! این آزادی .. دقیق بر معیاری که می شناسم .. جداْ خوشحالم .. فقط یک نکته دامون جان . بسیار مهمه عزیزم . ( قبلش یه اعتراف ! سه چهار بار اومدم بگم ایول پسر و ... ولی یکی اون بالا کامنت گذاشته بود که تو دختری و .. !! گفتم من که نمی دونم واسه اینکه سوتی نشه کلی میگم عزیز و .. ! دو نقطه دی ! ) نکته اینجاست که در حساس ترین مرحله هستی . مثل خارج شدن از یک لایه و غشاء محافظه که مقابل نور شدید و سرما و باد و ... شدیداْ حساس و ضعیف خواهی بود دقیقاْ این مرحله رو می شناسم . کار بسیار بسیار بزرگی کردی که شایسته ی زیباترین زنان !! آخ ببخشید یه لحظه جو قرآن گرفت منو !! هه هه هه منظورم زیباترین تشویق ها و درود ها هستی .. مثل مرحله ی نقاهت می مونه گلم . باید به خودت برسی . خودت رو تقویت کنی . بهترین سلاح علمه عزیزم نه فلسفه حتی چرا که فلسفه بازی کلام و ذهنه و هر آن قابل تغییر با سفسطه های بیهوده ی کلامی . علم اثباتیه و تجربی . خواهی دید و فهمید . ریشه ها رو و منشاء پیدایش رو و اینقدر لذت بخشه که . احساس آرامش و بی نیازی ای که الان دارم و هیچ شکی در اعتقادم نمونده . بسیار راحت زندگی می کنم و معیارم و مقیاس و محور اندیشه و رفتارم انسانه . کاش میشد می دیدمت و هیجان و لذت و شوق منو می دیدی ازین خبری که دادی . مراقب خودت باش و ریشه ها رو بی رحمانه بکن و رسوا کن کم کم ساخته میشه . باید دنبالش بگردی . علت و انگیزه ی تداوم . انسان دوستی و زندگی .. خیلی چیزها تو دنیا هست که وقتی این محدودیت احمقانه برداشته شد میشه کشفش کرد و لذت برد و فهمید و بالغ شد و اثری برای آینده گان به جای گذاشت . درود بر تو و باز هم ممنونم از متن قشنگ و قوی تو ! هر کی هم حرف تکراری تهوع آور جهت حفظ چهارچوب های پوسیده ی ترسناک متعفن اسارت بار گذشته زد بفرستش پیش من .. سرم درد می کنه واسه این آدمها !! پاینده و پوینده باشی رفیق دامون .

سیاوش دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://nabsh.blogsky.com

دامون جان راستش تمام عجیب و جالب بودن اون قضیه به محال و دور از ذهن و تجربه های انسانی بودنش بود برام ! من این مجله ها رو نمی خونم چون با شیوه و نگرش شون و نگاه معطوف به معلول شون مشکل دارم و تا نخوندم نمی تونم بگم درست فهمیدی و اون متنی که میگی درست اشاره کرده یا نه ؟ من در این دوره و دوران کنجکاو و علاقه مند تجربه های ناب و بکر و لمس نشده ی حوزه ی توان نامحدود انسانم . مرزهای اعتقاد رو فعلاْ محو کردم و بدون مرز دارم پیش میرم تا ببینم انسان چه بوده و چه می تونه باشه !! و بعد مرزها رو از نو قرار میدم !! متوجه ی من شدی ؟!! همش هم تقصیر دو کتاب هرمان هسه هست . سیذارتا و به خصوص گرگ بیابان !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد