این شعر شاید تلخ ترین شعر فروغه و به گمان من زیباترین شعرش حتی تلخ تر و زیباتر از مرگ من!! برای یکی از دوستانم قسمتهاییش رو کامنت کردم و یهو هوس کردم متن کامل شعر رو اینجا بذارم
تمام روز را در آئینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود
نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم
صدای کوچه ، صدای پرنده ها
صدای گمشدن توپهای ماهوتی
و هایهوی گریزان کودکان
و رقص بادکنک ها
که چون حبابهای کف صابون
در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند
و باد ، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار میدادند
و از شکافهای کهنه ، دلم را بنام میخواندند
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پناه میآورند
کدام قله کدام اوج ؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطهء تلاقی و پایان نمیرسند ؟
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب
و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب ، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی میشود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد !
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش - ای نعل های
خوشبختی -
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطره های خون تازه میآراید
تمام روز تمام روز
رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریائی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت ، با دلم میگفت
" نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
مرسی دامن جان از انتخاب قشنگت از شعر فروغ و البته از جملات کوئیلو هم خیلی خوشم اومد .. جالبه برام چه نزدیک و هم درک !! کنجکاوم کردی که حتما بخونم .. مرسی و باز هم چه زیباست این شعر فروغ ... خوشحالم از اشتراک نگاه و درکمون ... پاینده باشی رفیق
* دامون ...
عذر می خوام از غلط املایی بالا
دامون عزیزم من از زندگی نامه فروغ چیز زیادی نمی دونم. ولی احساس می کنم چیزی که نمی گذاشت او حس خوشبختی کند خوشبخت نبودن دیگران بود و این نشانه روحیست که عشق را شناخته است.
یاد روزی افتادم که این شعرو برای یه نفر نوشته بودم.
او که می ماند نخواهد رفت او که رفته است نخواهد رسید او که رسیده است پنهان است این همه از شکستن و سکوت چه عاید آینده خواهد شد رفتن هم حرف عجیبی شبیه اشتباه آمدن است تو بگو دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست
بیا سری هم به ما بزن
این یک اثر فوق العادست ...
کاش فروغ زنده بود تا باهاش حرف می زدم ....
سلام
از پست هات عقب موندم!
همه شعر های فروغ به نوعی تلخ هستند اما قشنگند
کتاب ورونیکا رو دوست دارم از اوین کتابهایی است که جملاتش رو در وبلاگم نوشتم اما دلیل حرفت رو در مورد پایانش نفهمیدم!
در آخر ممنونم از دعوتت به اون وبلاگ کتاب خوانی خیلی دوست دارم اما راستش الان وقت برای وبلاگ خودم هم کم می آرم
من راستش هیچ وقت فروغو دوست نداشتم...
من اپ کردم کلوب کتاب رو هم چشم امروز بهش یه سرو سامونی میدم
شعر هات واقعا قشنگه بیا شعرو ور منم بخون
سلام دامون عزیز
شعر فوق الاده ای بود خیلی قشنگ بود
همیشه موفق باشی
من هم آپ هستم
برای من هیچ چیز * مثل هیچ کس * نمی شود...
دقت کردی حیوانات هر چه به زمین نزدیکتر میشوند و هر چه جثه انها بزرگتر میشود غمگین تر میشوند؟
اهنگ عشق
naranj has up dated
به روز هستم
سلا دامو جون جوووووووووونم!!
وایی فروغ از شعراش خاطره ی خوبی ندارم!! نمیدونم .. یکی رو میشناختم که عاشق شعراش بد و من از اون فرد متنفر شدم و واس همین الان هر وقت اسم فروغ رو میشنوم یاد اون می افتم
من سفر بودم واس همین وقت نکردم بیام پیشت!!
الان آپم یه سر بیا!!
تاتا