بار دیگر، شهری که دوست میداشتم
چشم در مقابل چشم. نگاه و سکوت تنها ترکیبیه که نمیشه در مقابلش مقاومت کرد. لاله ای شدن گونه هاتو حس میکنی. ضربان قلبت توی گوشات تکرار میشه. سرتو بالا میاری. و نگات تو نگاهش گره میخوره. دیگه کارت تمومه!
آره مثل بازیه فوتباله.اما خداحافظی در اوج مال کساییه که ارزش خودشون رو بالاتر از عشقشون به فوتبال میدونن. اما توی این بازی مگه قرار نبود خودی در بین نباشه! میخوام با تمام وجودم از بازی لذت ببرم. تا آخرین لحظه. با اینکه آخرشو میدونم که چی میشه. خوب میدونم.
رفتنم پر بود از دلشوره. و برگشتنم... سرشار از امید و اطمینان. امید نه به فردای بهتر. بلکه به قدرت خودم و خودت برای زندگی در زمان حال جاودانه.
عقاب من! میخوام باهات اوج بگیرم. تا ارتفاعی که کبوترها و حتی شاهین هم پرواز نکرده. تا...... تا بینهایت
سلام
آره حق با تو هست ..
گاهی باید از قسمت های زیبا هم نوشت ....
اما گاهی نمی شه یک سری واقعیت ها را چشم پوشاند ...
من هم می خوام پرواز کنم ...
تا بی نهایت ...
اونجا می تونم جواب خیلی از سوالهام را بگیرم ...
موفق باشی
من هم به روز هستم و منتظر حضورت
سلام دامون جان....
ارامش پس از مرگ؟بهتر نبود میگفتی ارامش؟چون به نظر من ارامش و مرگ با هم هم معنی هستند.....
خوشحال شدم از نوشتت...چون اون حسی که توی متن قبلیت بود توش نبود....چون ......من هم به روزم با دو تا مطلب....شاید اخرین مطلب توی این چند وقته....البته فقط شاید...چون هیچ چیزش بستگی به من نداره....فقط خدا کمکم کنه...میخوام نظرتو راجع به مطلب اخرم بدونم
بوی امید میداد...
امیدوارم که تهران بهت خوش گذشته باشه
دیدی ما داریم تو چه شهر گندی زندگی میکنیم
من آپ کردم به من سر بزنی خوشحال میشم
من اپ هستم با هر دو وبلاگم
وای دامون عزیز چه قدر این جمله رو دوست داشتم نازنین رو ببخشید تا روحش اروم بگیره......خیلی خیلی خیلی ممنون...و اینکه...همین الان تینی بهم اس ام اس زد و گفت که منو بخشیده....نمیدونی چه قدر ارومم...این احساس خوبمو با هیچ چیز دیگه ای عوض نمیکنم....راستی چرا اپ نمیکنی؟؟؟؟؟؟
مو به تنم سیخ شد.عشق یعنی همین.مینویسی برای کسی که قلبت رو داره به تپش میندازه تپشی که اضطراب و آرامش رو با هم داره.به این میگن جمع نقیضین. مینویسی در حال که قلم حتی حق یک حرکت اضافی رو نداره.قلم غلام دل شده برای به تصویر کشیدن یک لحظه.عالیه دامون عالی!!