خاطراتی هست که دوست نداری هیچ وقت تکرار شه...
مثل بازیه فوتباله. خداحافظی باید در اوج باشه.پاهام میلرزه. دستام، همه بدنم داره میلرزه. چراغ سبز میشه. باید راه برم. باید راست و محکم راه برم. وسط خیابون وایمیسدم. نمیشه برگشت. نمیشه... نمیشه... چشام دیوونه شدن. عجب کاریه. گریه نکنی دختر. اینجا ولولست. نگاه میکنم. همه قیافه ها مثل همند. مگه میشه؟، خنده ، خنده، خنده، همه جا روشنه. مگه قرار نبود شب بشه! باید بیام بیرون. دارم خفه میشم. میپیچم تو بلوار کشاورز و تند میکنم. تند راه میرم تا پاهام مجال نفس کشیدن به چشام ندن. فایده ای نداره. ناخنامو فرو میکنم تو گوشت دستم. بیشتر و بیشتر. فایده ای نداره. نفس عمیق میکشم. دوباره. دوباره. فایده ای نداره. فایده ای نداره. فقط یه قطره. میچکه. دست خودم نیست. و دومیش و سومیش. خیابون خلوته. مرد با تعجب نگام میکنه. تند میکنم. پاهام نمی یان. شوخیشون گرفته.یه ماشین وایمیسته. خانوم برسونمتون! سرمو بلند میکنم. ماشین تند میکنه و میره. پشیمون شد؟ ناراحت شد؟ شایدم ترسید. حتما ترسید. راه می افتم. ذهنم خالیه. نه خاطره ای، نه تاسفی نه فکری خالیه خالی. پارک لاله. پاهام سست میشن. نمی خوان بیان. میرن توی پارک. هوا تاریکه و پارک خلوت. پاهام جلوی یه نیمکت متوقف میشن. بشینم؟ میشینم. باید بخونمش. "غرض نقشیست که از ما باز ماند" همه چی دوباره گم میشه. صبر میکنم. خطوط ظاهر میشن. اسم اینی که رو لبامه چیه؟ من اسمشو میزارم دردخند. گوش میدم. صدای یه پرندست. نه صدای آبه. صدای باد؟ دیوونه شدی!! مگه خدا هم گریه میکنه؟! باید برم. در اتاق رو باز میکنم. خوب روح هم قشنگه. مگه ایرادی داره که مثل روح شدم؟ خستم. چه بهونه خوبیه این کلمه. خستم. حولمو برمی دارم و میرم زیر دوش. آب سرازیر میشه رو صورتم. دیگه نیازی به تظاهر نیست. اینجا همه محرمند. میشکنم. مثل یه لیوان بلور میشکنم. نه تکه تکه. ذره به ذره. همه چی تو یه مه خاکستری رنگ گم میشه. چه قدر خوبه که اشک رنگی نیست.
دوباره دارم میرم تهران! این بار خیلی چیزا عوض شده. البته شاید... کسی چه میدونه...
سلام
متنت رو خیلی قشنگ نوشتی
اما نفهمیدم داری میری از تهران یا داری میایی؟
خوش باشی
شاید به جز چندتا از خاطره ها که جایی از ذهنم رو اشغال کردن.. بقیه ش دوست ندارم تکرار شه .. .
Updated
تو قوی هستی. راهای سخت پایان خوشی داره؛ فقط شروعش سخته.
سلام
اره خوبه که اشک رنگی نیست
تهران خوش بگذره شنیدم ترفیکش کمتر شده
در ضمن اگر دوستی واقعی باشه هیچ وقت این حقیقت نداره که از دل برود هر آنکه از دیده برفت
زیبا مینویسی . و غمی در نوشته هاته که نمی دونم از کجاست...
یاد آوری خاطرات ....
هم خنده دار هم پر از غصه ..
ترجیح می دم گذشته را فراموش کنم ....
آینده را نگاه می کنم ....
امیدوارم تهران خوش بگذره ...
من با یک پست جدید به روز هستم و منتظر حضورت ....
خاطره...میدونی؟نمیدونم چرا اینجوریه که بعضیاشون این قدر زنده میمونن توی ذهنمون که تبدیل میشن به یه شکنجه گاه...از لغت درد خند خوشم اومد چون خیلی به کار میاد...نمیتونم چیز زیادی واسه این پستت بگم اما نمیدونم چرا شاید چون ذهنم قفل کرده....اما بهت میگم که تمام لحظات این متن با مکان هاشون ایمیج شد توی ذهنم موقع خوندنش یعنی کاملا حسش کردم...امیدوارم این بار که میای تهران همه چی تو یه مه خاکستری فرو نره...البته اگه مه خاکستری از نظرت بده چون هم مه و هم رنگ خاکستری مورد علاقه من هستند...
جفت وبلاگام اپن
سلام
من آپم خواستی یه سر بزن
**موفق باشی**