۱۵ روز برای خودت زندگی کن!!
۱۳
برای یک عقاب:
اگه هنوز شانس قدم زدن رو چمنای خیسو دم گرگ و میش سحری، تو اون لحظات باشکوه که نه مرگه نه زندگی، نه سفیده نه سیاه، نه روزه نه شب، داری
اگه می تونی طلایی شدن چهره سربی دریارو موقع تولد خورشید خانوم از بین ابرا تماشا کنی
اگه سر ظهر خسته اما مملو از لحظات ناب پرواز از پرنده آهنیت پایین میای و دوباره استواری امن زمین رو زیر پاهات حس می کنی
اگه می تونی دم غروب آروم یه گوشه ای بشینی و سمفونی باشکوه خداحافظی خورشید رو وقتی توی هر تکه ابری تکرار میشه گوش کنی
اگه هنوز با ستاره ها غریبه نشدی
اگه هنوز قلبت زندست و به رغم همه هیاهوهای منطقت به ما و به این جریان اعتقاد داره
اگه هنوز می تونی چشماتو به روی همه این حقایق توخالی ببندی و بگی "داره"
پس هنوز زنده ای.
پس هنوز در حال مبارزه ای
و مگه خوشبختی چیزی بیشتر از لذت بردن از لحظه های عادیه زندگیه؟
تو میگی: همین حضورت شب را نیلی میکند، کافیست
من میگم: هر نوری هر چه قدرم کوچیک باشه، بلاخره روشناییست.
سلام
نوشته آموزنده ای بود...
من میگم: هر نوری هر چه قدرم کوچیک باشه، بلاخره روشناییست.